*اطلاعات موجود در سایت بیشتر بصورت میدانی جمع آوری شده است و احتمال اشتباه وجود دارد . ما را در رفع اشتباهات و تکمیل اطلاعات، یاری نمایید . منتظر ارسال مقالات، مطالب و دست نوشته های شما اهالی روستا، درباره موضوعات مختلف هستیم*

چند نمونه از قضاوت امام علي(ع)

 

 


 

قضاوت هاي محيرالعقول و معجز گونه امام علي(ع) آنچنان اعجاب برانگيز است که پس از قرن ها، هنوز انديشمندان و نوادر عالم از اين درخشش هاي الهي، انگشت حيرت به دندان گرفته و در شگفتي فرو رفته‏ اند. الحق که امام علي(ع) شخصيتي بود که غير از خدا و رسولش، کسي او را نشناخته و هيچ پرواز کننده ‏اي به قله فضل و کمال او راه نيافته است.

 

به مناسبت ايام، بر آن شديم تا چند نمونه از قضاوت آن حضرت را براي اهالي و علاقه مندان بازگو نمائيم.

 

 

 

خيانت در امانت

 

 در زمان خلافت عمر دو نفر امانتی را نزد زنی به ودیعت گذاشتند و به وی سفارش نمودند كه تنها با حضور هر دوی آنان ودیعه را تحویل دهد. پس از مدتی یكی از آن دو به نزد زن رفته مدعی شد كه دوستش مرده است و ودیعه را مطالبه نمود. زن در ابتداء از دادن سپرده امتناع ورزید ولی چون آن مرد زیاد رفت و آمد می نمود و مطالبه می كرد، ودیعه را به وی رد كرد.

 

پس از گذشت زمانی مرد دیگر به نزد زن آمده خواستار  ودیعه گردید، زن داستان را برایش بازگو نمود كه نزاعشان در گرفت، خصومت به نزد عمر بردند.

 

عمر به زن گفت : تو ضامن ودیعه هستی. اتفاقا امیرالمومنین علي(ع) در آن مجلس ‍ حضور داشت. زن از عمر خواست تا علی(ع) بین آنان داوری كند. عمر گفت: یا علی ! میان آنان قضاوت كن.

 

 امیرالمومنین(ع) به آن مرد رو كرد و فرمود:

 

مگر تو و دوستت به این زن سفارش نكرده اید كه سپرده را به هر كدامتان به تنهایی ندهد، اكنون ودیعه نزد من است ، برو دیگری را به همراه خود بیاور و آنرا تحویل بگیر، و زن را ضامن ودیعه نكرد و از این راه توطئه آنان را آشكار نمود.

 

 زیرا آن حضرت می دانست كه آن دو با هم تبانی كرده و خواسته اند هر دو نفرشان از زن مطالبه كنند تا او به هر دو غرامت بپردازد.

 

 

 

 

 

   سنگسار

 

مردي پس از حضور در غزوات متعدد كه زمان زيادي به طول انجاميد به خانه خود بازگشت، پس ‍ از شش ماه تمام زنش فرزندی به دنیا آورد.

 

مرد  فرزند را از خود ندانسته، وی را نزد عمر برد و قصه را برایش بیان داشت .

 

عمر دستور داد زن را سنگسار كنند.

 

اتفاقا پیش از آن كه او را سنگسار كنند، امیرالمومنین علي (ع) او را دید و از قضیه باخبر گردید.

 

پس به عمر فرمود: باید بگویی زن راست می گوید؛ زیرا خداوند در قرآن می فرماید: و حمله و فصاله ثلاثون شهرا؛ مدت حمل و از شیر گرفتن فرزند، سی ماه است و در آیه دیگر می فرماید: والوالدات یرضعن اولادهن حولین كاملین ؛ مادران فرزندان خود را دو سال تمام شیر می دهند.

 

 وقتی كه بیست و چهار ماه دوران شیر دادن از سی ماه كم شود شش ماه می ماند كه كمترین دوران حاملگی است .

 

 عمر دستور بر آزادي زن داد.

 

 

 

 

 

 

 

قاتل و برادر مقتول

 

مردی مرد دیگری را كشت. برادر مقتول قاتل را نزد عمر برد. عمر به وی دستور داد قاتل را بكشند.

 

برادر مقتول قاتل را به قدری زد كه یقین كرد او را كشته است.

 

 اولیای قاتل او را برداشته به خانه بردند و چون رمقی در بدن داشت به معالجه اش پرداختند و پس از مدتی حالش خوب شد.

 

برادر مقتول چون قاتل را دید دوباره او را گرفت و گفت : تو قاتل برادر من هستی باید تو را بكشم ، مرد فریاد برآورد تو یك بار مرا كشته ای و حقی بر من نداری .

 

مجددا نزاع را به نزد عمر بردند، عمر دستور داد قاتل را بكشند، ولی نزاع ادامه یافت تا این كه به نزد حضرت علي (ع) رفته و از او داوری خواستند.

 

علی(ع) به قاتل فرمود: شتاب مكن ، و خود آن حضرت به نزد عمر رفت و به وی فرمود: حكمی كه درباره آنان گفته ای صحیح نیست .

 

عمر گفت : پس حكمشان چیست ؟

 

علی (ع) : ابتدا قاتل شكنجه هایی را كه برادر مقتول بر او وارد ساخته از او قصاص می گیرد و آنگاه برادر مقتول می تواند او را بكشد.

 

 برادر مقتول با خود فكری كرد كه در این صورت جانش در معرض خطر است پس از كشتن او صرف نظر كرد.

 

 

 

 

 

 

 

زني كه منكر فرزندش بود

 

 

جواني نزد عمر رفت و گفت: مادرم مرا نه ماه در شكم خود نگهداشته و پس از تولد دو سال شیر داده و چون بزرگ شدم و خوب و بد را تشخیص ‍ دادم مرا از خود دور نمود و گفت : تو پسر من نیستی !

 

 عمر رو به زن كرد و گفت : این پسر چه می گوید؟

 

 زن :گفت: ای خلیفه ! سوگند به خدایی كه در پشت پرده نور نهان است و هیچ دیده ای او را نمی بیند، و سوگند به محمد(ص) و خاندانش ! من هرگز او را نشناخته و نمی دانم از كدام قبیله و طایفه است ، قسم به خدا! او می خواهد با این ادعایش مرا در میان عشیره و بستگانم خوار سازد. و من دوشیزه ای هستم از قریش و تاكنون شوهر ننموده ام .

 

عمر گفت: بر این مطلب كه می گویی شاهد داری ؟ زن : آری ، و چهل نفر از برادران عشیره ای خود را جهت شهادت حاضر ساخت . گواهان نزد عمر شهادت دادند كه این پسر دروغ گفته ، می خواهد با این تهمتش زن را در بین طایفه و قبیله اش خوار و ننگین سازد.

 

عمر به ماموران گفت : جوان را بگیرید و به زندان ببرید تا از شهود تحقیق زیادتری بشود و چنانچه گواهیشان به صحت پیوست بر جوان حد افتراء جاری كنم .

 

ماموران جوان را به طرف زندان می بردند كه اتفاقا حضرت علي(ع) در بین راه با ایشان برخورد نمود. چون نگاه جوان به آن حضرت افتاد فریاد برآورد: ای پسر عم رسول خدا! از من ستمدیده دادخواهی كن . و ماجرای خود را برای آن حضرت شرح داد.

 

امیرالمومنین علیه السلام به ماموران فرمود: جوان را نزد عمر برگردانید.

 

علی (ع) به عمر رو كرد و فرمود: آیا اذن می دهی بین ایشان داوری كنم ؟ عمر: سبحان الله ! چگونه اذن ندهم با این كه از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم كه فرمود: علی بن ابیطالب از همه شما داناترست.

 

 امیرالمومنین علیه السلام به زن فرمود: آیا برای اثبات ادعای خود گواه داری ؟ زن : آری ، و شهود را حاضر ساخت و آنان مجددا گواهی دادند.

 

سپس به زن فرمود: آیا ولی و سرپرستی داری ؟

 

زن :گفت: آری ، این شهود همه برادران و اولیای من هستند.

 

 امیرالمومنین به آنان رو كرد و فرمود: حكم من درباره شما و خواهرتان پذیرفته است ؟ همگی گفتند: آری.

 


و آنگاه فرمود: گواه می گیرم خدا را و تمام مسلمانانی را كه در این مجلس حضور دارند كه عقد بستم این زن را برای این جوان به مهر چهارصد درهم از مال نقد خودم .

 

ای قنبر! برخیز درهم ها را بیاور. قنبر درهم ها را آورد، علی (ع) آنها را در دست جوان ریخت و به وی فرمود: این درهم ها را در دامن زنت بینداز و نزد من میا. مگر این كه در تو اثر زفاف باشد( یعنی غسل كرده باشی). جوان برخاست و درهم ها را در دامن زن ریخت و گریبانش را گرفت و گفت: برخیز!

 

در این موقع زن فریاد برآورد: آتش ! آتش ! ای پسر عم رسول خدا! می خواهی مرا به عقد فرزندم در آوری ! به خدا سوگند او پسر من است ! و آنگاه علت انكار خود را چنین شرح داد: برادرانم مرا به مردی فرومایه تزویج نمودند و این پسر از او به من رسید، و چون بزرگ شد آنان مرا تهدید كردند كه فرزند را از خود دور سازم ، به خدا سوگند او پسر من است . و دست فرزند را گرفت و روانه گردید.

 

 

 

 

منبع: 

 

 

 

 

 
 

 

ارسال نظر

وبسايت روستا مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است و از انتشار نظراتی که حاوی توهین یا بی‌احترامی به اشخاص حقيقي يا حقوقي و موارد مغایر با قوانین كشور باشد معذور است.

کد امنیتی
بارگزاری مجدد

درباره روستا
شهدا
حماسه سازان
مردم شناسی
کشاورزی
مشاغل و صنایع
آموزش
ورزش
زنان
خیرین
روستائيان نمونه
بنياد علمي فريد
آئينهاي مذهبي
نهادهای اجرایی
بهداشت
مقالات و مطالب مختلف
دیگر موضوعات

 

 

روستــا20