*اطلاعات موجود در سایت بیشتر بصورت میدانی جمع آوری شده است و احتمال اشتباه وجود دارد . ما را در رفع اشتباهات و تکمیل اطلاعات، یاری نمایید . منتظر ارسال مقالات، مطالب و دست نوشته های شما اهالی روستا، درباره موضوعات مختلف هستیم*

فلسفه ريختن آب، پشت سر مسافر

 

سردار پرافتخار ایران یعنی هرمزان در سمت فرمانداری خوزستان انجام وظیفه می‌كرد. هرمزان كه یكی از فرمانداران جنگ قادسیّه بود. بعد از نبردی در شهر شوشتر و زمانی كه هرمزان در نتیجه خیانت یك نفر با وضعی نا امید كننده روبرو شد، نخست در قلعه‌ای پناه گرفت و به ابوموسی اشعری، فرمانده تازیها آگاهی داد كه هر گاه او را امان دهد، خود را تسلیم وی خواهد كرد. ابوموسی اشعری نیز موافقت كرد از كشتن او بگذرد و ویرا به مدینه نزد عمربن الخطاب بفرستد تا خلیفه درباره او تصمیم بگیرد.

 

با این وجود، ابوموسی اشعری دستور داد، تمام 900 نفر سربازان هرمزان را كه در آن قلعه اسیر شده بودند، گردن بزنند.

 

 پس از اینكه تازیها هرمزان را وارد مدینه كردند، ... لباس رسمی هرمزان را كه ردائی از دیبای زربفت بود كه تازیها تا آن زمان به چشم ندیده بودند، به او پوشاندند و تاج جواهرنشان او را كه «آذین» نام داشت بر سرش گذاشتند و ویرا به مسجدی كه عمر در آن خفته بود، بردند تا عمر تكلیف هرمزان را تعیین سازد. عمر در گوشه‌ای از مسجد خفته و تازیانه‌ای زیر سر خود گذاشته بود. هرمزان، پس از ورود به مسجد، نگاهی به اطراف انداخت و پرسش كرد: «پس امیرالمؤمنین كجاست؟» تازیهای نگهبان به عمر اشاره‌ای كردند و پاسخ دادند:   «مگر نمی‌بینی، آن امیرالمؤمنین است.»

 
... سپس عمر از خواب برخاست. عمر نخست كمی با هرمزان گفتگو كرد و سپس فرمان داد، او را بكشند.

 

 هرمزان درخواست كرد، پیش از كشته شدن به او كمی آب آشامیدنی بدهند. عمر با درخواست هرمزان موافقت كرد و هنگامی كه ظرف آب را به دست هرمزان دادند، او در آشامیدن آب درنگ كرد. عمر سبب این كار را پرسش نمود. هرمزان پاسخ داد، بیم دارد، در هنگام نوشیدن آب، او را بكشند. عمر قول داد تا آن آب را ننوشد، كشته نخواهد شد. پس از اینكه هرمزان از عمر این قول را گرفت، کیاست به خرج داد و هوش و ذکاوت ایرانی را به رخ بلاهت عرب کشید و در اقدامی زیرکانه و هوشمندانه، آب در دستش را با کاسه آن بر زمین انداخت و آن آب روی زمین ریخت. عمرهم که دید مغلوب هوش و فراست و نکته سنجی و کیاست و سیاست ایرانیان شده به ناچار به قول خود وفا كرد و از كشتن او درگذشت.

 

این باعث بوجود آمدن فلسفه ای شد که با ریختن آب بر زمین، ايمن شدن جان آدمي از  مرگ تعبير شود و يا  زندگی دوباره به شخصی داده شود.

 

 

به همين دليل در روستايمان ايمن آباد و كروكلا نيز رسم و باور بر اين است عزيزاني كه به سفرهاي زيارتي و تفريحي، تحصيل در مكاني دور،  اعزام به خدمت سربازي و در دوران دفاع مقدس رفتن به جبهه، رفتن به محل كار در مناطق دور  و .... ،  قبل از حركت و  عزيمت با ريختن كاسه اي  آب بر زمين و همچنين با ورود اسلام به ايران، عبور دادن از زير قرآن، سلامت او را تا هنگام بازگشت، تضمين مي نمايند.

 

 

 

 

 تهیه و تنظیم : حسینعلی اصغرنیا ايمني

               منبع: (البلاذری، فتوح البُلدان، به تصحیح دكتر صلاح‌الدیّن المُنَجَّذ (قاهره: 1956)، صفحه 468)

 

 

 

خردادماه1392

 

 

 

ارسال نظر

وبسايت روستا مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است و از انتشار نظراتی که حاوی توهین یا بی‌احترامی به اشخاص حقيقي يا حقوقي و موارد مغایر با قوانین كشور باشد معذور است.

کد امنیتی
بارگزاری مجدد

نظرات  

 
0 # پایین محلی در تاریخ: دوشنبه 20 خرداد 1392 ، ساعت 07:03 ب ظ
سلام.مطلب خیلی قشنگی بود.از این قبیل مثلها و فلسفه ها در بین مردم،خصوصاً مردم عزیز روستایمان،به وفور یافت می شود و از فلسفه اکثر آنها آگاه نیستیم. چه خوب است از طریق همین وبسایت؛پرداخته شود به این ضرب المثلها.با تشکر
نقل قول
 
 
+1 # منوچهر قلی نیا ایمنی در تاریخ: چهارشنبه 22 خرداد 1392 ، ساعت 02:03 ب ظ
با سلام و تشکر از آقای اصغرنیا
هرمزان از سرداران یزگرد بود که بعد از شکست ایران توسط اعراب در جلولاء به همراه یزگرد و بقیه به سمت حلوان فرارکردند و از بیم و پریشانی در حلوان نیزنماندندو راهی قم و کاشان شدند.هرمزان هم به قصد جنگ با اعراب به رهبری ابوموسی اشعری که در اهواز و خوزستان بود راهی شوشتر گردید و حصار را عمارت کردند و آذوقه فراوان و مردم بسیاری جمع کرد.ابوموسی پس از مطلع شدن نامه ای به عمر نوشت و عمر طی نامه ای به عماریاسر که بجای سعد ولایت کوفه را داشت دستور داد تا با نیمی از لشکریانش به کمک ابوموسی برود. بعد از اینکه عمر به ابوموسی ملحق شد جنگ سختی بین سپاه ایران و اعراب در گرفت و بعد از کشتاری عظیم سپاه ایران شکست خورد و به درون شهر گریختند و ابوموسی شهر را محاصره کرد.مدتی محاصره طول کشید و نزدیک بود لشکر عرب به ستوه درآید و از کار باز بماند که خیانت یک ایرانی به نام سینه یا سیه، کار را به کام اعراب کرد و از راه مخفی که به درون شهر راه می يافت یکی از یاران ابوموسی را به داخل شهر برد و همه جای شهر را به او نشان دادو بعد از همان راه،اعراب بر ایرانیان غلبه کردند و باقی ماجرا...
نقل قول
 
درباره روستا
شهدا
حماسه سازان
مردم شناسی
کشاورزی
مشاغل و صنایع
آموزش
ورزش
زنان
خیرین
روستائيان نمونه
بنياد علمي فريد
آئينهاي مذهبي
نهادهای اجرایی
بهداشت
مقالات و مطالب مختلف
دیگر موضوعات

 

 

روستــا20