*اطلاعات موجود در سایت بیشتر بصورت میدانی جمع آوری شده است و احتمال اشتباه وجود دارد . ما را در رفع اشتباهات و تکمیل اطلاعات، یاری نمایید . منتظر ارسال مقالات، مطالب و دست نوشته های شما اهالی روستا، درباره موضوعات مختلف هستیم*

نگاهی به رفتارهای خانوادگی امام خمینی(ره)

 

ضمن عرض تسليت به مناسبت فرا رسيدن ايام رحلت بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران حضرت امام خميني(ره) كه بسياري از مردم روستايمان ايمن آباد و كروكلا، لحظه شنيدن خبر رحلت ايشان را، در صبح چهاردهم خردادماه سال 1368 خوب به خاطر دارند و هيچگاه فراموش نمي كنند. خبري كه غم و اندوه فقدان ايشان آنگونه بر همه مستولي شد كه خبر رحلتش حتي كودكان و نوجوانان روستا  را نيز متاثر ساخت.

 

در وبسايت روستا بر آن شديم تا مروري داشته باشيم بر گوشه اي از رفتارهاي ايشان در خانواده.

 

 

 

همسر امام مي گويد:

امام در مسائل خصوصی زندگی من دخالت نمی‌كردند. اوایل زندگی‌مان، یادم نیست هفته اول یا ماه اول به من گفتند: من كاری به كار تو ندارم. به هر صورت كه میل داری لباس بخر و بپوش. اما آنچه از تو می‌خواهم این است كه واجبات را انجام بدهی و محرمات را ترك بكنی، یعنی گناه نكنی.

 

 

آهسته راه می رفتند تا کسی بیدار نشود

خانم امام می گفتند: «بنده تا یاد دارم و در طول زندگی مشترک با ایشان هر شب (همیشه) به نماز شب می ایستادند و سعی داشتند که مزاحم من یا بچه ها نباشند. حتی یک شب هم ما به خاطر نماز شب آقا بیدار نشدیم، مگر این که مثلاً خودمان بیدار بودیم. مسافرت هم که می رفتیم آقا برای نماز شب که بیدار می شدند، طوری حرکت می کردند و آهسته راه می رفتند و وضو می گرفتند که مزاحم دیگران نبودند.

 

در دل شب هنگامی که امام برای نماز شب برمی خاستند، لامپ را روشن نمی کردند، بلکه از یک چراغ قوه ی بسیار کوچک استفاده می کردند که تنها جلوی پای ایشان را روشن می کرد. امام به آرامی راه می رفتند تا دیگران بیدار نشوند.

 

 

ناهار خورشت دارید؟

وارد اتاق امام که می شدی، انگار وارد بهشت شده ای چون بوی عطر می دهد. به خاطر این که آقا روزی چند بار ادوکلن و عطر استفاده می کنند. گاهی ما در منزل که کار آشپزخانه را انجام می دادیم بعد که می رفتیم خدمت امام، وقتی می نشستیم سرشان را برمی گرداندند و می گفتند: (ناهار فلان خورشت را دارید؟) غیرمستقیم می خواستند بگویند که بوی سبزی می دهی. البته هیچ وقت چیزی به ما نمی گفتند. حتی من یک دفعه گفتم، شما چه قدر باید ما را تحمل کنید. نمی خواستند خلاف بگویند، لذا گفتند: «خوب تحمل می کنم.»

 

 

نمی گویند حرف نزنید

یک روز دایی می گفت که رفتم خدمت امام، داشتند رادیو گوش می کردند، اما نخواستند به من بگویند حرف نزن، بلکه رادیو را نزدیک گوش شان گذاشتند. گاهی که ما دو سه نفری در خدمت ایشان صحبت می کنیم، ایشان به صورت اشاره به ما می گویند حرف نزنید و مستقیماً به ما نمی گویند حرف نزنید. یک وقت می بینیم بلند می شوند می روند نزدیک تلویزیون و به آن نگاه می کنند و ما متوجه می شویم که صحبت های ما  موجب شده است که ایشان نتوانند از تلویزیون استفاده کنند.

 

 

خودشان از اتاق بیرون می روند

این که من می گویم امام نصیحت نمی کنند؛ یعنی مثلاً وقتی ایشان به رادیو گوش می کنند و ما با همدیگر در حضورشان صحبت می کنیم امام بلند می شوند و توی حیاط می روند و رادیو گوش می کنند، اما به ما نمی گویند از اتاق من بروید، بلکه خودشان رادیو را برمی دارند و از اتاق بیرون می روند و گوش می کنند.

 

 

همیشه لبخند می زدند

هر کس از خانواده ی امام که به دیدار ایشان می رفت احساس می کرد که آقا خیلی دوستش دارد. همه ی ما این احساس را داشتیم که امام بیشتر از همه به ما علاقه دارد. امام خصوصیاتی داشتند که قابل صحبت نیست. من هنوز یادم نمی آید که به اتاق امام وارد شده باشم و ایشان لبخند نزده باشند.

 

 

توجه شان به خانواده بود

امام در تمام طول شبانه روز حتی یک دقیقه وقت تلف شده و بدون برنامه از قبل تعیین شده نداشتند. ایشان با توجه به شرایط سنی و میزان فعالیتی که داشتند باز هم ساعات خاصی را در سه نوبت (هرکدام بین نیم تا یک ساعت) به اهل منزل اختصاص داده بودند که هر کدام از ما که مایل بودیم خدمت ایشان می رسیدیم و مسائل مان را مطرح می کردیم. امام در این ساعات معمولاً فکرا" و روحا" توجه شان به خانواده بود، هر سؤالی می کردیم بدون جواب نمی گذاشتند. حتی هیچ گاه خودشان ابتدا مسائل را مطرح نمی کردند و می خواستند که از این وقت، اعضای خانواده استفاده کرده و بر حسب ضرورت مسائل شان را عنوان کنند. اگر سؤالی را به دلیل کم بود وقت پاسخ نمی دادند، حتما" در خاطرشان بود که در فرصت مناسب دیگری پاسخ دهند.

 

 

از ما اجازه می گرفتند

اگر زمانی وارد اتاق امام می شدیم و ایشان مشغول خواندن قرآن بودند، از ما اجازه می گرفتند که خواندن آن صفحه را تمام کنند و بلافاصله آن صفحه را تمام می کردند و بعد به ما اظهار محبت می-فرمودند.

 

 

بسیار صمیمی بودند

امام در برخوردهای شان با افراد آن چنان صمیمی بودند که انسان فکر می کرد ایشان هیچ کار و مشغله ی دیگری ندارند جز این که با او صحبت کنند. گاهی از مسائل شخصی و مشکلات ما سؤال می کردند به گونه ای که واقعا"  انتظار نمی رفت امام با این همه مسئولیت هایی که بر دوش دارند و با این وقت اندک، این قدر نسبت به مسائل خانواده دقت داشته باشند.

 

 

پیامبرگونه رفتار می کردند

برخورد امام با خانواده شان پیامبرگونه بود. بعدازظهرها که می شد خانواده ی امام، نوه ها، دخترها و عروس می آمدند و دور ایشان می نشستند و چنان با امام گرم می گرفتند و شوخی و مزاح می کردند که تصور چنین حالتی برای یک رهبر سیاسی با آن همه مشغله شاید غیرممکن باشد.من بعضی از روزها شاهد بودم که امام با این سن و سال و مشغله ی کاری با علی بازی می کرد. ایشان یک طرف اتاق می ایستاد و علی در طرف دیگر و با علی توپ بازی می کرد.

 

 

نگفتم عزیزترین موجود!

تفاوت بین بچه های خانواده را هنوز هم ما متوجه نشده ایم. الان ایشان شاید حدود سیزده، چهارده تا نوه دارند. حتی یک نتیجه ی دو، سه ساله هم دارند، اما به طور کلی ما هیچ وقت متوجه تبعیض نشدیم. واقعا" نتوانستیم بفهمیم که کدام را بیشتر دوست دارند. اتفاقا" یک وقتی آقای رفسنجانی از قول امام در نماز جمعه گفتند: امام گفته اند: «احمد که عزیزترین اولادهای من است ...» بعد که ما به امام خرده گرفتیم، ایشان گفتند: «من در بین اولادهای مرد گفتم و مردها با زن ها مرزشان دوتاست. از مردها خوب بله! احمد از همه عزیزتره. نه موجود! من که نگفتم عزیزترین موجود!» و واقعا" ما یک بار ندیدیم که آقا جانب یکی از بچه ها را بگیرند و ما واقعا" نفهمیدیم که ایشان به کدام مان بیشتر توجه می کنند. چون ایشان درست با روحیه ی من از امور مورد علاقه ام صحبت می کنند و می پرسند و با خواهر بزرگم و با بچه ها و نوه ها هم طبق روحیه ی آن ها برخورد می کنند.

 

 

شما اصلاً مرا می شناسید

اگر ما یک روز، دو روز به خانه شان نمی رفتیم، وقتی می آمدیم، می گفتند: «کجاها بودید شما؟ اصلاً مرا می شناسید؟» یعنی این طور مراقب اوضاع بودند. این قدر متوجه بودند. من بچه ی خودم را؛ فاطمه را، بعضی اوقات می بردم. یک روز وارد شدم دیدم آقا توی حیاط قدم می زنند. تا سلام کردم گفت: «بچه ات کو؟» گفتم: نیاورده ام، اذیت می کند. به حدی ایشان ناراحت شدند که گفتند: «اگر این دفعه بدون فاطمه می خواهی بیایی، خودت هم نباید بیایی.» این قدر روح شان ظریف بود.

 

 

مواظب باش روی گُل نروی

امام هیچ وقت مرا دعوا نمی کردند و با زور چیزی را به من تحمیل نمی کردند. یک روز که در حیاط بازی می کردم و امام قدم می زدم پایم روی یک گُل رفت و خراب شد. امام به آرامی به من گفت: «مواظب باش، وقتی بازی می کنی روی گل نروی و خراب نکنی.»

 

 

متوجه این مسئله نیستید

بعضی وقت ها که ما با هم اختلافی بر سر یک مسئله پیدا می کردیم امام ناراحت می شدند، ولی حتی لفظ تو نمی فهمی را هم در عصبانیت به ما نمی گفتند بلکه می فرمودند، شما متوجه نیستید. یعنی تا این حد امام متوجه بودند در هنگام عصبانیت لفظ زشت یا خلاف شرع و اخلاق به کار نمی بردند. فقط می-فرمودند: «شما متوجه این مسئله نیستید.»

 

 

باید این ها را بخوانم و به مردم جواب بدهم

یادم می آید یکی از بچه های مرحوم اشراقی، که نوه ی امام بود، یک روز در راهرو آمد و یک لنگه کفش برداشت و گفت می خواهد امام را بزند. من دنبالش دویدم تا لنگه کفش را بگیرم، ولی او در را باز کرد و به داخل اتاق رفت. تا رفتم او را بگیرم امام دست شان را بلند کردند و به من فهماندندکه کاری نداشته باشم. بچه سه، چهار بار با کفش به امام زد. بعد امام او را بغل کردند و بوسیدند و گفتند:

«باباجون اگر من به شما می گویم که به این کاغذها دست نزنی به این خاطر است که این ها مال مردم است و من باید آن ها را بخوانم و جواب بدهم و اگر پاره شوند پیش خدا مسئولم.»یعنی بدون آن که حالت خاصی در چهره شان پیدا شود خیلی راحت با آن بچه برخورد کردند. بالاخره بچه لنگه کفش را همان جا گذاشت و از اتاق بیرون رفت.

 

 

بلند شدند و شعار دادند

یک روز که همه دور هم در اتاق جمع بودیم. علی گفت: من می شوم امام، مادر هم سخنرانی کند، آقا هم بشوند مردم. علی از من خواست که سخنرانی کنم. من کمی صحبت کردم و بعد به آقا اشاره کردم که شعار بده. آقا هم همان طور که نشسته بودند، شعار دادند. علی گفت: نه، نه، باید بلند بشی. مردم که نشسته شعار نمی دهند. بعد آقا بلند شدند و شعار دادند.

 

 

وضعیت درسی بچه ها را جویا می شدند

امام راجع به بچه ها بسیار سفارش می کردند. نسبت به این که فرزندان شان نمازهای خود را در اول وقت به جا بیاورند، بسیار حساس بودند. یکی دیگر از مسائلی که آقا برای آن اهمیت قائل بودند درس و تحصیل بچه ها بود و به هیچ وجه نمی پسندیدند که بچه ها در طول سال تحصیلی وقت خود را به بازیگوشی و بطالت بگذراند. امام همیشه از وضعیت درسی نوه ها و نتیجه های خود جویا می شدند.

 

 

با بچه ها روراست باشید

امام به دختر من که از شیطنت بچه ی خود گله می کرد، می گفتند: «من حاضرم که ثوابی را که تو از تحمل شیطنت حسین می بری با ثواب تمام عبادات خودم عوض کنم.» عقیده داشتند: «بچه باید آزاد باشد، تا وقتی که بزرگ می شود. آن وقت باید برایش حدی تعیین کنند.» در مورد تربیت کودکان می فرمودند:«با بچه ها روراست باشید تا آن ها هم روراست باشند. الگوی بچه پدر و مادر هستند. اگر با بچه درست رفتار کنید بچه ها درست بار می آیند. هر حرفی را که به بچه ها زدید به آن عمل کنید.»

 

 

تربیت فرزند از مرد برنمی آید

امام نقش مادر را در خانه خیلی تعیین کننده می دانستند و به تربیت بچه ها خیلی اهمیت می دادند. گاهی که ما شوخی می کردیم و می گفتیم: پس زن باید همیشه در خانه بماند؟ می گفتند: «شما خانه را دست کم نگیرید، تربیت بچه ها کم نیست. اگر کسی بتواند یک نفر را تربیت کند، خدمت بزرگی به جامعه کرده است.» ایشان معتقد بودند: «تربیت فرزند از مرد برنمی آید و این کار دقیقا" به زن بستگی دارد، چون عاطفه ی زن بیشتر است و قوام خانواده هم باید براساس محبت و عاطفه باشد.»

 

 

چرا شما نشسته اید؟

همسر امام مي گويد: یک روز در خدمت امام ایستاده بودم و دخترهایم نشسته بودند. ایشان با ناراحتی به بچه ها گفتند: «بلند شوید بروید. اصلاً وقتی مادر شما جلوی شما ایستاده چرا شما نشسته اید. بلند شوید از جای-تان.»

 

 

رفتارت با مادرت خیلی بد بود

یادم می آید پسرم که کوچک بود گاهی با تندی جوابم را می داد. آقا جداً از این رفتار او با من ناراحت می شدند. بعد او را جداگانه می خواستند و می گفتند: «تو رفتارت با مادرت خیلی بد بود.» یعنی از این مسائل، ساده رد نمی شدند.

 

 

قناعت امام

یادم می آید وقتي براي امام يك ليوان آب مي بردم وقتي نصفي از آب را مي نوشيدند بقيه را كنار پنجره مي گذاشتند و با يك دستمال كاغذي روي آن مي پوشاندند تا گردوغبار در آن نرود و ساعتي ديگر از بقيه آب استفاده مي كردند.

 

ايشان به ما اجازه نمي دادند كه از آب شهري و لوله كشي براي آب دادن باغچه و گلها  استفاده كنيم.

 

روزي خدمتكار امام كه مسئول خريد مايحتاج خانه بودند براي خريد سيب زميني رفته بودند. هنگام برگشت، امام ايشان را ديدند با ميزان زيادي سيب زميني. امام فرمودند: مهمان داريم؟ گفتند نه. علت را پرسيدند. خدمتكار گفت: سيب زميني خيلي كم شده، گفتم شايد چند روز آينده سيب زميني نياورند براي همين براي احتياط بيشتر خريدم. امام عصباني شدند و گفتند اضافي را ببر پس بده شايد كسي باشد كه براي خريد سيب زميني به مغازه سر كوچه بيايد، سيب زميني تمام شده باشد و دست خالي برگردد.

 

 

 

 

 

 

 

 

منبع: پورتال امام خميني

 14 خرداد 1392

 

 

ارسال نظر

وبسايت روستا مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است و از انتشار نظراتی که حاوی توهین یا بی‌احترامی به اشخاص حقيقي يا حقوقي و موارد مغایر با قوانین كشور باشد معذور است.

کد امنیتی
بارگزاری مجدد

نظرات  

 
+1 # 0098111238 در تاریخ: چهارشنبه 14 خرداد 1393 ، ساعت 11:03 ب ظ
عرض تسلیت خدمت همه عزیزان... امام خمینی(ره) بت شکن بود.
روحش شاد یادش گرامی.انقلاب رازنده کرد...
نقل قول
 
درباره روستا
شهدا
حماسه سازان
مردم شناسی
کشاورزی
مشاغل و صنایع
آموزش
ورزش
زنان
خیرین
روستائيان نمونه
بنياد علمي فريد
آئينهاي مذهبي
نهادهای اجرایی
بهداشت
مقالات و مطالب مختلف
دیگر موضوعات

 

 

روستــا20