از خدا فقط طلب آرامش می کنم و دیگر هیچ
سید ابوالفضل هاشمی کرویی فرزند سیدآقا اهل روستای بالاکروکلا (قاضی محله)است. با خودروی پرایدش مسافر کشی می کند و گذران زندگی.
قانع و شاکر است به داده های خدا، نه در حرف بلکه در عمل.
پول را که مردم در پی آن، دست به هرکاری می زنند،بی ارزشترین متاع دنیا می داند.
او درس و مدرسه را به خاطر مشکلات مالی، نیمه کاره رها می کند و در سال اول دبیرستان ترک تحصیل کرده و به آموزش فن تعمیر خودروی سواری (مکانیکی) روی می آورد. پس از پایان خدمت سربازی یک دستگاه خودروی پیکان قسطی می خرد و به مسافرکشی بین راهی، در جاده ی آمل به بابل می پردازد.
پس از مدتی به خرید گوسفند و چوپانی می پردازد و وضع مالی اش بسیار رونق می یابد اما از رفیق بد می نالد که تمام دارائیش را به خاطر اعتماد به رفیقش از دست می دهد و تمام زحماتش از کف می رود.
او بهترین رفیق را پس از خداوند پدر و مادر می داند و آنان را نعمتی بی پایان قلمداد می کند.
سید ابوالفضل هاشمی پول را از چرک کف دست هم بی ارزش تر می داند و اعتقاد دارد انسانها برای به دست آوردنش دست به هرکاری می زنند.
حرف پایانی سید ابوالفضل هاشمی کرویی شنیدنی است:
زندگی مثل یک قطعه زمین است هرچه در آن بکاری همان را درو می کنی، شاید لحظه ای بعد و یا فردا روزی که بسیار نزدیک است البته در همین دنیا که قیامت جای خود دارد.
به قول شاعر:
چو بد کردی مشو ایمن ز آفات که واجب شد طبیعت را مکافات