*اطلاعات موجود در سایت بیشتر بصورت میدانی جمع آوری شده است و احتمال اشتباه وجود دارد . ما را در رفع اشتباهات و تکمیل اطلاعات، یاری نمایید . منتظر ارسال مقالات، مطالب و دست نوشته های شما اهالی روستا، درباره موضوعات مختلف هستیم*

جانباز سرفراز دكتر هوشنگ بزرگي

 

جانباز قطع نخاع(70%)

 

 

دكتر هوشنگ بزرگي متولد 1341 از  روستاي كروكلاي بابل است.

سال 1348 به مدرسه ابتدايي روستايش به نام دبستان دولتي امين آبادوكروكلا مي رود و با نمرات بسيار عالي دوره شش ساله ابتدايي را به پايان مي برد.

 دانش آموزان مدرسه ابتدايي سپاه دانش در روستا، سال 1352

نشسته، ردیف اول، نفر پنجم از سمت راست

 

در سال 1355 سيستم آموزشي تغيير مي يابد و براي ادامه تحصيل چون مدرسه راهنمايي در روستا تاسيس نشده بود به روستاي بابلكان مي رود و سال دوم به مدرسه راهنمايي تازه تاسيس مصدق در ايمن آباد مي آيد.

 

در دوران انقلاب 57 كشورمان ايشان به فعاليت هاي انقلابي روي مي آورد و پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران و پس از يك وقفه كوتاه در تعطيلي مدارس در رشته علوم تجربي در مدرسه شهيد مفتح به همراه دوستاني چون آقای سید محمود(آیه) و سید عیسی هاشمی ثبت نام مي كند.

 

 خانه ي پدري

 

 

دكتر هوشنگ بزرگي خود مي گويد:

انقلاب ۱۳۵۷ فرا رسید و در روستایمان  فعالیت های سیاسی زیادی صورت گرفت. از جمله آقای رجبی که بسیار فعال بود. با نیسان و مزدا راه می افتادیم و در محل و حتی شهر بابل شعار می دادیم. ما در شب های جمعه در مسجد صاحب الزمان کروکلا جمع می شدیم  و مسایل دینی را مرور می کردیم و فعالیت های انقلابی زیادی در روستا صورت می گرفت.

 

دكتر هوشنگ بزرگي  دوره دبیرستان را در رشته تجربی نیمه کاره گذاشته و براي حفظ اسلام، انقلاب و دفاع از كشور به سوي جبهه ها روانه مي شود.

 

دكتر هوشنگ بزرگي خود مي گويد:

در آن سال ها تقریبا جنگ شروع شد. کارهای مدرسه، از جمله کتابخانه و بوفه و بازدید از دانش آموزان، به عهده ی من و چند نفر دیگر بود. ما تقریبا از سال سوم دبیرستان به جبهه می رفتیم، آنطور نبود که بمانیم، میرفتیم و می آمدیم. یادم هست که چهارم دبیرستان، در سال ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۲ بنده 2 بار به جبهه رفتم و آمدم. بعد از اینکه در سال62، دیپلم را گرفتم، دیگر رفتم به تیپ لشگر ویژه شهدا در کردستان. اولین بار که به همراه دوستانمان از روستای ایمن آبادوکروکلابه جبهه رفتیم، افرادی که با من بودند، کسانی مثل آقایان، سید محسن حسینی، عبدالله صالحی، سید هاشم هاشمی ، سید یعقوب هاشمی، سید حسینعلی هاشمی و شهید رمضان قربانی. من و شهید قربانی، دوستانی بسیار صمیمی برای هم بودیم.

 

 شهيد رمضان قرباني و هوشنگ بزرگي

 

شهید رمضان قربانی اولین شهید روستاست او ویژگی های منحصر به فردی داشت. صداقت، پاکی و روحیه لطیف او بی نظیر بود.من و او سه ماه در زمستان سال ۱۳۶۰ بین 2 قله مرتفع زردشت، در اطراف بانه بودیم. و برای تلفن زدن، باید 24 کیلومتر راه می رفتیم. شهید قربانی بسیار شوخ طبع  و خوش صحبت بودند. بعد از اینکه برای امتحان پایان ترم برگشتیم روستا پس از برگزاری آزمون  او دوباره به جبهه رفت و در عملیات رمضان در تیرماه سال ۱۳۶۱ به شهادت رسید و دوستی دنیایی ما به پایان رسید. 

 

دكتر بزرگي پس از 40 ماه حضور در جبهه ها در سال ۱۳۶۳مجروح مي شود و به عنوان جانباز قطع نخاع به روستا و دیار خود بر می گردد.

 

ايشان شيوه جانباز شدنش را، اينگونه  بازگو  مي كند:

 در ماموریتی به نام های غلغله و آزاد در مثلث شهرهای مهاباد و میاندوآب و بوکان منطقه ای بود که ضد انقلاب در آنجا اطراق کرده بود. ما رفتیم نزدیک یک کیلومتری قله، دو گروه بودیم، یک گروه از بچه ها از سمت راست، حمله کردند و آن منطقه را گرفتند و گروه بعد، ما بودیم. رفتیم تپه را تسخیر کردیم. بعد از آنجا باید برای پاکسازی روستا اقدام می کردیم. وقتی 3 متری آن قله حرکت کردیم، آنجا سینه کشی بود که می خواستیم مجروحین را به آنجا ببریم، که ناگهان به سمتم تیراندازی شد.

 

آسمان دور سرم می چرخید. من که فکر کردم تیر به پشت سرم خورده، به بسیجی هایی که برای نجاتم آمده بودند، گفتم که مرا رو به قبله بخوابانید. هم رزمهایم به من گفتند که به سرت تیری اصابت نکرده. تو پاهایت را جمع کن که تا تو را راحت تر منتقل کنیم، به آنها گفتم که من پا ندارم و پاهایم رفته. قطع نخاع شده بودم و خودم خبر نداشتم چون تا آنزمان نمی دانستم قطع نخاع چیست. در آن لحظات آرام آرام بیهوش شدم و از حال رفتم. بنده مسئول گروه بودم، هنگامی که داشتم بیهوش می شدم، بچه ها سرو صدا و ناراحتی زیادی می کردند. آن لحظه حال خوبی داشتم. با خود میگفتم اگر بدانید من چقدر حالم خوب است و آرامم، همه تان آرزو می کردید که همین الآن شهید شوید. چون رابطه ام با پدر و مادر و دوستانم خوب بود و من دلبستگی به دنیا و جذابیتهایش نداشتم، در این لحظه  حالتی به من دست داد، در همان حال ندائی به من رسید: که چرا با فلان فرد فامیل، صله رحم نداری و برخوردت با او خوب نیست، من هم جوابی نداشتم که بدهم و بعد بیهوش شدم.

 

زمانی که بچه ها مرا به پشت قله آوردند و از تیر رس خارج کردند. لباسم  را  که از جنس پشم  گوسفند بود در آوردند، تازه  فهمیدند که تیر به پهلویم خورده و خون به شدت از آنجا بیرون می زد.در تاریخ  1363/11/25 مجروح شدم، یعنی شش ماه پس از شهادت رمضان قربانی.

 

 چون روی تپه مجروح شدم، وسیله ای نبود که با آن مرا به پائین بیاورند. یکی از بچه ها دراز می کشد و من را روی دوش او قرار می دهند و به سختی بسیار در زمینی که هم برف بود و هم خاک و سنگ، دستان آن برادری که من رویش بودم را گرفتند و روی زمین می کشدیدند. تا رسیدند به پائین قله و مرا سوار آمبولانس کردند و راهی بیمارستان. شهید صنعتی که من در آمبولانس روی زانو هایش بودم تعریف می کرد وقتی نزدیک ساعت پنج عصر به میدان رسدیم،در آن میدان، شهید کاوه که مسئول قرارگاه بود حضور داشت. شهید کاوه نگاهی به آمبولانس کرد و به من(شهید صنعتی) گفت: اگر بزرگی شهید شود تو مقصری و اگر خوب شود تو موثری. من مانده بودم که خدایا چه کنم؟ می شود موثر باشم تا مقصر؟ چون شب هم شده بود، تصمیم گرفتیم که از همان جاده های نا امن کردستان، تو را به تبریز برسانیم. به هر پایگاه ارتشی که میرسیدیم، یک آژیری میدادیم که متوجه شوند ما نیرو های خودی هستیم. وقتی آمبولانس به تبریز رسی ساعت حدود شش صبح بود، مرا به اتاق عمل بردند و عمل جراحی آغاز شد. به گفته ی پزشک، در ریه های من، حدود 1000 سی سی خون جمع شده بود ولی به تقدیر و فضل خدا من زنده ماندم. در حال حاضر که از فضل خدا پزشک هستم  خوب می دانم که فرد عادی در ریه اش ۲۰۰ سی سی خون وارد شود، مرگش حتمی است اما من با ۱۰۰۰ سی سی خون در ریه ام  از فضل خدا و تقدیر الهی زنده ماندم.

 

بعد از عمل جراحی مرا به بیمارستان امام خمینی تبریز انتقال دادند و سپس به بیمارستان آسایشگاه  تهران که در آنجا یکسالی بستری بودم تا بهبودی نسبی حاصل شود. در تهران به مدارس، دانشگاه، کارخانجات،ادارات و مساجد می رفتم و روزی چهار پنج جا برای ایراد سخنرانی به این مکانها می رفتم.

 

روزی شهید کاوه به من گفت آقای بزرگی به لشکر بر نمی گردی؟ منظورش لشگر ویژه شهدا در کردستان بود. به او گفتم : دعا کن زودتر سلامتی ام را به دست آورم و باهم می رویم به کوه و در ودشت به جنگ دشمنان.شهیدکاوه گفت نه آقای بزرگی من الآن زنگ می زنم به رئیس ستاد تا تدابیر لازم را ببینند. بنده نخایی بودم در گردان امام سجاد(ع)، آقای دکتر یار احمدی فرمانده گردان علی ابن ابیطالب که او نیز نخایی بود یکماه بعد از من در عملیات بدر مجروح شده بود و آقای بهشتی خواه فرمانده گردان ما بود که در عملیات والفجر۴ مجروح شده بود با یک طرف بدن فلج، همه با هم رفتیم برای لشکر ویژه شهدای کردستان برای کار و تلاش و انجام فعالیتهای فرهنگی.من دفتر ستاد بودم دکتر یار احمدی  دفتر فرماندهی و آقای بهشتی خواه کار آموزش نظامی را انجام می داد. کارهای ستادی و سخنرانی بر عهده ی من بود از اوایل ۶۵ تا مهرماه 1366.

 

دكتر هوشنگ بزرگي  پس از چند سال فعالیت فرهنگی در لشکر ویژه شهدای کردستان ، به  ادامه تحصيل می پردازد.

 

ايشان مي گويد:

در سال ۱۳۶۶ برای دانشگاه  رشته ی علوم پزشکی در کنکور شرکت کردم و دردر دانشگاه زاهدان قبول شدم. وقتی به دانشگاه زاهدان رفتم، سال بعدش امام خمینی (ره) دستور تشکیل بسیج دانشجوئی را صادر فرمودند و من فرمانده بسیج دانشجوئی دانشگاه علوم پزشکی زاهدان شدم. تا تیر ۱۳۶۹ که من ازدواج کردم،با همسرم که یک سال تحصیلی از من پائین تر بود.

 

برای ادامه تحصیل به دانشگاه علوم پزشکی بابل آمدیم. بعد از اینکه پزشکی عمومی را تمام کردیم، من چون هدفم گرفتن تخصص بود، تلاش کردم برای تخصص و با کمک خدای متعال، در مهر ۱۳۷۶در دانشگاه علوم پزشکی مشهد در رشته تخصص پوست، قبول شدم. سال ۱۳۸۰ فارغ التحصیل شدم و در همان سال در دارالشفای حرم مطهر امام رضا، به عنوان متخصص پوست مشغول هستم و حدود 3 سال است که مطب شخصی ام را افتتاح کردم و شبها به مطبم می روم.

 

دكتر هوشنگ بزرگي در زمينه دفاع مقدس قلم  توانايي دارد. ايشان مقاله ای را  در همایش روحانیت و دفاع مقدس ارائه مي كند كه حائز رتبه برتر و كسب جایزه مي شود.

 

دكتر هوشنگ بزرگي در خصوص مردم روستايش مي گويد:

مردم روستایمان ایمن آباد و کروکلا سید هستند و همیشه برایم از ارزش و احترام بالایی برخوردارند به همه شان درود و سلام می فرستم  و از آنان التماس دعا دارم.

 

 

جانبازان شهيدان زنده اند

 

به يادشان باشيم و احترامشان كنيم

 

آرامش ديروز و امروز ما، حاصل جانبازي همين جانبازان است.

 

 

 

ارسال نظر

وبسايت روستا مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است و از انتشار نظراتی که حاوی توهین یا بی‌احترامی به اشخاص حقيقي يا حقوقي و موارد مغایر با قوانین كشور باشد معذور است.

کد امنیتی
بارگزاری مجدد

نظرات  

 
0 # سيد اكبر در تاریخ: دوشنبه 23 ارديبهشت 1392 ، ساعت 01:02 ب ظ
ضمن عرض سلام و التماس دعا خدمت آقاي دكتر بزرگي ميخواهم از ايشان خواهش كنم ارطباط خود را با هم محليهايش بيشتر كند تا ما از وجود ايشان بهرمند شويم.
نقل قول
 
 
0 # احمد بزرگي در تاریخ: شنبه 01 تیر 1392 ، ساعت 02:04 ب ظ
اینجانب که افتخار برادری آقای دکتر رادارم به چنین برادری افتخار می کنم و به خود می بالم. دکتر بزرگی مرد خداست و برای همیشه جاودان می ماند. از شما عوامل سايت نیز از بابت این کار بزرگ کمال تشکر را دارم.
نقل قول
 
 
+1 # حدیثه بزرگی در تاریخ: شنبه 01 تیر 1392 ، ساعت 02:04 ب ظ
دکتر بزرگی عموی خوش اخلاق و خوبم است.من در دوران کودکی خاطرات زیادی از عمو یم به یادگار دارم واین خاطرات همیشه برایم درزندگی سر مشق و در تحصیلاتم الگو خواهد بود.از خدای مهربان می خواهم عمو هوشنگم راحفظ و سلامت نگه دارد.
نقل قول
 
 
0 # مسعود در تاریخ: پنج شنبه 07 آذر 1392 ، ساعت 05:09 ق ظ
سلام.من حدود 7 ساله آقای دکتر رو میشناسم.ایشون بسیار مهربان و با سخاوتند.بی اغراق باید بگم رفتار ایشون انسان رو عمیقا" به فکر وامیداره که مرتبه ی بشر با رعایت تقوا از فرشته ها هم بالاتر میره.
خداوند ایشونو حفظ کنه.
نقل قول
 
 
+1 # علی سهی در تاریخ: چهارشنبه 10 دی 1393 ، ساعت 10:10 ب ظ
سلام : آقای دکتر بزرگی علی سهی هستم که در سال 62 و 6 ماه اول سال 63 بی سیم چی سردار شهید یزدانی بودم و آن موقع شما رئیس ستاد گردان امام سجاد (ع) را عهدار بودید.
خیلی دوست دارم شما را ببینم.
اگر لطف کنید آدرس خود را ایمیل بفرمایید ممنون می شوم.
با تشکر.
علی سهی از تهران.

ایمیل :
نقل قول
 
 
0 # محمدرضا جنتی سراب در تاریخ: شنبه 02 اسفند 1393 ، ساعت 01:12 ق ظ
باسلام ازینکه پس از۳۰سال شما را دیدار کردم بسیاری از خاطراتم دوباره برایم تداعی شد و این امر برایم خوشحال کننده بود.
بخصوص زمانیکه بیسیم چی گردان شما بودم.
امیدوارم این دور هم جمع شدن های همرزمان قدیمی ادامه داشته باشد.
نقل قول
 
 
0 # فرزامی در تاریخ: شنبه 19 ارديبهشت 1394 ، ساعت 11:02 ب ظ
سلام.
من امروز با پسرم به مطب شما اومدیم و باعث افتخار بود که از نزدیک زیارتتان کردم نحوه برخوردتان با بیمار بسیار عالی بود ، سپاسگزارم.
امیدوارم همیشه در کار و زندگی موفق و سلامت باشید.
یاعلی.
نقل قول
 
 
0 # علی سهی از سرایان در تاریخ: سه شنبه 22 دی 1394 ، ساعت 01:10 ب ظ
سلام آقای دکتر یک بار دیگر پیام برای شما دادم ولی متاسفانه آدرسی گیر نیاوردم تا با شما تماس بگیرم.
سهی هستم از سرایان که الان در تهران سکونت دارم.

ایمیل اینجانب این است .

, alhvi jlhs 09122243937 llk,k hc gxt alh
نقل قول
 
درباره روستا
شهدا
حماسه سازان
مردم شناسی
کشاورزی
مشاغل و صنایع
آموزش
ورزش
زنان
خیرین
روستائيان نمونه
بنياد علمي فريد
آئينهاي مذهبي
نهادهای اجرایی
بهداشت
مقالات و مطالب مختلف
دیگر موضوعات

 

 

روستــا20