*اطلاعات موجود در سایت بیشتر بصورت میدانی جمع آوری شده است و احتمال اشتباه وجود دارد . ما را در رفع اشتباهات و تکمیل اطلاعات، یاری نمایید . منتظر ارسال مقالات، مطالب و دست نوشته های شما اهالی روستا، درباره موضوعات مختلف هستیم*

شوپه

شوپه به نگاهبانی از زمین های کشاورزی در هنگام شب برای جلوگیری از حمله حیوانات وحشی مثل گراز گفته می شود.

 

 

شوپه را شاید بتوان یکی از مهم ترین و حساس ترین مراحل کشت برنج دانست. در مناطق کوهستانی و جنگلی مازندران، به دلیل قرار گرفتن زمین های کشاورزی در مناطقی که دور تا دور آن را جنگل­های انبوه و عمدتا خالی از سکنه فرا گرفته است و همچنین وجود حیوانات مزاحمی همچون گراز، این مرحله از زراعت برنج از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است.

 

البته در روستاي ايمن آباد و كروكلا در دهه هاي قبل از 1320 اين مورد وجود داشته است، اما پس از برداشت جنگل و تبديل شدن آن به منطقه ي جلگه اي و دشتي و تغيير كاربري به صورت شاليزار و باغ مركبات، حيواناتي مثل گراز و خوك نيز به مناطق جنوبي و جنگلي كوچ كردند و خبري از آنها نيست. به همين دليل امروزه در روستاي مان شوپه وجود ندارد. غير از سال هايي كه خشك سالي بوده است و آبياري زمين از طريق آب چاه، كشاورزان را مجاب به شب بيداري براي آبياري شاليزارها مي كرد.

 

مزرعه در  مازندران، به ویژه شالیزار همیشه با تهدید جانوران جنگل روبرو بود. خوک و گراز و دیگر حیوانات وحشی چون « تَشی »، همان جوجه تیغی، در تابستان و در فصل کشت و کار، برای کشاورزان خسارت بار بوده و آفت هایی مهم به شمار می آیند. این جانوران زیان بار، دیر وقت شب فعال شده به مزرعه و آیش ها نزدیک می شوند. تنها چاره کار، شوپه گری است. حضور شب پا در مزرعه و در ساعات نیمه شب علاج کار بود. او با استفاده از چراغ و برافروختن آتش و ایجاد سر و صدا ، جانوران را که از گوشه و کنارجنگل  بیرون می آمدند از مزرعه دور نگه می داشت.

 

شوپه یا شب پایی به نگاهبانی از زمین های کشاورزی در هنگام شب برای جلوگیری از حمله حیوانات وحشی مثل گراز گفته می شود.

 

شوپه گر یا «شب پا» یک واژه مازندرانی است. معنای «شوپه»، شب پایی مزرعه است. فرهنگ های فارسی به این واژه یا به این اصطلاح اشاره ای نمی کنند اما در مازندرانی بودن اصل واژه « شوپه » شکی نیست.

 

شوپه یا نگهبانی از زمین بر روی یک خانه چوبی که به آن « نِفار » می گویند و در یک قسمت مناسبی از زمین کشاورزی که بر دیگر قسمت ها اشراف و دید داشته باشد ساخته می شد که در آن لوازم خوردن غذا و نان و … هم بود؛ صورت می گرفت.

 

در برخی از قسمت های بندپی همچون زمین های کشاورزی فیروزجاه (پریجا آیِش) که در قسمت هایی از روستای فیروزجاه ثابت و سرجی کلا قرار دارد، به علت پلکانی بودن زمین ها و جدا نبودن زمین های هر شخص و وسعت شالیزار، اهالی یک نفر را به عنوان « میراِشکار » انتخاب می کنند و آن فرد در شب هنگام از محصولات برنج محافظت می کند. هزینه نگاهبانی فرد میراشکار توسط خود کشاورزان تأمین می شود.

 

شوپه گر (شب پا) شب را در بالای نفار با سروصدای بسیار و های و هوی گاه و بیگاه خود به صبح می رساند. در گذشته سرو صدای شوپه گرها هم با هم متفاوت بود و آنها حتی از سرو صدای یکدیگر در دل شب همدیگر را می شناختند. شوپه گر برای ایجاد سرو صدا جهت جلوگیری از ورود خوکها به مزرعه از هر وسیله ای که می توانستند استفاده می کردند. از جمله وسایل مورد استفاده برای شوپه پیتهای حلبی بود. شوپه گران برای فراری دادن خوکها دم غروب به پیتهای حلبی می­کوبیدند و با آن صدایی طبل مانند در می آوردند و با آن خوکها را فراری می دادند. صدای  کوبیدن افراد با هم فرق می کرد. در هنگامه غروب و زمانی که قرص خورشید خونرنگ به آرامی در انتهای افق محو می شد، دهها پیت حلبی در دشت به صدا در می آمد. انگار شوپه گران به اجرای مراسم آیینی خاصی مشغولند. این سروصدا ها  از دل های لبریز از شادی و آرامش خبر می داد. آنها می دانستند در تاریکی که دقایقی دیگر فرا می رسد تنها نیستند.

 

 

نفار :

نفار جایگاه استراحت کشاورزان در مزارع است که با مصالح چوب به شکل های مختلف ساخته می شود . نفارها روی پایه هایی به تنهایی و یا محصور شده با چوب ساخته می شوند و معمولا ساختمان دائمی مزارع هستند گاهی هم ساده تر و با کمترین هزینه برای یک فصل زراعی ساخته می شوند. نپار به معنی دماندن و دور کردن و همچنین محل استراحت کشاورزان است.

 

 این بنای چوبی ساده در میان شالیزارها برای حفظ و حراست از محصول ساخته می شود که هر شب مرد شالیکار بعنوان شب پا یا به گویش محلی شوپه شب تا صبح را به منظور پاسداری از شالیزار در مقابل یورش شبانه حیوانات بر بلندای نپار بیدار می نشیند تا مزرعه از آسیب خوک و دیگر حیوانات در امان بماند این نفارها ساده و فاقد آثار تزئینی هستند .

 

 

شوپه در شاهنامه حکیم فردوسی :

ماجرایی که شاهنامه نقل می کند، بیان یک مشاهده از سوی رستم است. در هفت خوان، در خوان پنجم این ماجرا رخ داده است. در ادامه راه و در تعقیب هدفی که درمازندران داشت، رستم ناگزیر به بالای کوه اسپروز می رود و در همان جا و در پای درختان، شب را بیتوته می کند.

 

نیمه های شب، درون دشت وسیع پیش روکه در تاریکی یک شب تیره فرورفته است، رستم شاهد صحنه ای عجیب می شود .سوسوی بی شمار شمع و چراغ و آتش افروخته، اینجا و آنجا از درون دشت به چشم می خورد و از دور و نزدیک و از همه جای دشت خروش و فریاد و صدا به گوش می رسد. این برای رستم،  در آن موقع نیمه شب، بدیع و راز آلود جلوه می کند.رستم از راهنمای مازندرانی خود می پرسد آن جا کجاست؟

 

درون شهر مازندران است! پاسخ  راهنما به رستم همین بود و در ادامه می گوید که مازندرانیان دو بهره از شب را بیداری می کشند . (راهنمای رستم، همان است که ساعاتی قبل  در همان حوالی و در نبردی تن به تن مغلوب رستم شده با وعده و وعید به خدمت رستم درآمده است. نام او اولاد است و خوان پنجم از هفت خوان رستم، با نام او شناخته می شود).

 

پاسخی که رستم از اولاد می شِنوَد، برای بسیاری از شاهنامه شناسان جالب توجه است، ولی گویی آنها به اصل ماجرا پی نبرده اند.

 

 شاهنامه آمدن رستم به مازندران و به کوه اسپروز را چنین نقل می کند:

 

نیاسود تیره شب و پاک روز   …..   همی راند تا پیش کوه اسپرو ز

بدانجا که کاووس لشکر کشید   …..   ز دیــوان جادو بــدو بد رســیـد

چویک نیمه بگذشت ازتیره شب   …..   خروش آمد از دشت و بانگ جلب

به مازنــدران آتش افروختــنـد   …..   به هر جای شمعی همی سوختند

تهمتن به اولاد گفت آن کجاست   …..   که آتش برآمد همی چپ و راست

دَرِشهر مازنــدران اســت گفت    …..   که از شب دو بهره نیارند خفــت

 

 

شاهنامه از خروش دشت و بانگ جَلَب (سنج) یاد می کند، به علاوه شاهنامه با اشاره به آتش و به روشنایی شمع، تصویری کامل از رفتار شب پایان، یعنی نگهبانان مزرعه در نیمه ی یک شب تیره به دست می دهد.

 

 

 

متن ترانه زیبای مازندرانی شوپه از آلبوم شوپه اثر زنده یاد محمد دنیوی به همراه ترجمه فارسی :

 

شُوپِه  (شب پا)

بَیه شُو وِنه بورِم بَزِنم پا صحرا رِ

(شب شد و باید تمام صحرا را گشت بزنم)

هاکانم داد بزِنم وَنگ بِرامِنم خی ها رِ

(داد و فریاد (سرو صدا) کنم تا خوکها را رم (= فراری) بدهم)

بی چراغِ سو درازِ گِرمه دوش

(بدون روشنایی چراغ داس را بر دوش می گیرم)

دوُر دوُر کامبه تا شُو پَر بَیرِ

(در صحرا گشت می زنم تا شب تمام شود)

اَندِ شومبهِ را، اَندِ زَمبه وَنگ

(آن قدر راه می روم، آنقدر فریاد می کنم)

طِلا خونِش رِ تا سَر بَیرِ

 (تا صبح شود و خروس بخواند)

گاه کمبه شِه لَلِه واجِ دردِ دل شِه گُلنساجِ

(گاه با للـه وایم (نی تبری) با گلنسایم درد و دل می کنم)

زَمبه خدا،خدا تا که فَصلِ شُوپه بو رِ دَر

(می گویم خدایا چه وقت فصل شوپه تمام می شود – شوپه تمام شود)

پاییز بَیه تا بِتونم،شِه بینجِ بَزِنم کَر

(پاییز بیاید تا بتوانم شالی هایم را خرمن کوبی کنم)

خدایا کی بونِه فرو بورِه شُو

(خدایا کی می شود شب تمام شود)

را دَکِفم بورم تا چشمهِ لو

(راه بیفتم و بروم تا کنار چشمه)

شه سَرو دیم لینگِ بَزِنِم اوُ

(سر و صورت و پاهایم را بشویم)

بورم نو مزهِ پیش خو ها کنم،خو

(به کنار نامزدم بروم تا آرام بگیرم)

 

 

شوپه – زنده یاد محمد دنیوی

 

 
 

 

منبع: بندپي

 


ارسال نظر

وبسايت روستا مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است و از انتشار نظراتی که حاوی توهین یا بی‌احترامی به اشخاص حقيقي يا حقوقي و موارد مغایر با قوانین كشور باشد معذور است.

کد امنیتی
بارگزاری مجدد

نظرات  

 
0 # ایمنی در تاریخ: شنبه 02 مرداد 1395 ، ساعت 01:05 ب ظ
بسیار متن و شعر قشنگی است.
به دوستان پیشنهاد میکنم حتما بخوانند.
نقل قول
 
درباره روستا
شهدا
حماسه سازان
مردم شناسی
کشاورزی
مشاغل و صنایع
آموزش
ورزش
زنان
خیرین
روستائيان نمونه
بنياد علمي فريد
آئينهاي مذهبي
نهادهای اجرایی
بهداشت
مقالات و مطالب مختلف
دیگر موضوعات

 

 

روستــا20