*اطلاعات موجود در سایت بیشتر بصورت میدانی جمع آوری شده است و احتمال اشتباه وجود دارد . ما را در رفع اشتباهات و تکمیل اطلاعات، یاری نمایید . منتظر ارسال مقالات، مطالب و دست نوشته های شما اهالی روستا، درباره موضوعات مختلف هستیم*

دكتر منوچهر ستوده

دكتر منوچهر ستوده ایران شناس، جغرافی دان و مورخ برجسته، از متخصصان  مهم فرهنگ گیلان و مازندران، استاد دانشگاه تهران، با  بیش از 70 سال تحقیق و  پژوهش در  زمینه ایران شناسی، مولف كتاب سترگ از آستارا تا استر آباد، با 52 جلد كتاب و 286 مقاله درگذشت اما همچنان زنده است. او اهل نور مازندران است و متولد تهران.

 

درگذشت این دانشمند کم نظیر را به خانواده ي  ایشان و به  همه ي فرهنگ دوستان ایران تسلیت می گویيم.

 

 

روانش شاد و  یادش همواره گرامی باد

 

 

منوچهر ستوده بیش از 100 سال زیست اما چنان به نماد ایران پژوهی بدل شده بود که درگذشت او دوستداران این سرزمین را بسیار متاسف کرده است.

 

دکتر منوچهر ستوده - ایران پژوه نامدار– از روز پنجم فروردین‌ماه جاری در اثر بیماری عفونت ریه در بیمارستان طالقانی چالوس بستری شده بود و سرانجام در شامگاه جمعه ۲0 فروردين 1395 در سن ۱۰۳سالگی در بیمارستان طالقانی چالوس درگذشت.

 

هر چند این چهره شاخص فرهنگ و ادبیات و ایران شناسی بیش از 100 سال زیست اما چنان به نماد ایران پژوهی بدل شده بود که درگذشت او دوستداران این سرزمین را بسیار متاسف کرده است.

 

دامنه پژوهش های ایران شناسی منوچهر ستوده چنان گسترده بوده بود که نزدیک ترین دوست و همکار او - ایرج افشار- جلد پانزدهم پژوهش های ایران شناسی - نامواره دکتر محمود افشار- را با عنوان «ستوده نامه» - منتشر کرد. چهار سال پیش و در دوم خرداد 1390 فصل نامه بخارا «شب منوچهر ستوده» را برگزار کرد و شماره تیر 92 را به جشن نامه یکصد سالگی او اختصاص داد.

 

منوچهر ستوده که شامگاه 20 فروردین 1395 درگذشت روز 28 تیر 1292 در تهران متولد شد. او ایران شناس، جغرافی دان و استاد دانشگاه تهران بود و از تألیفات وی می توان به 52 جلد کتاب و 286 مقاله اشاره کرد.

 

شماری از آثار او از این قرار است: جغرافیای تاریخی شمیران، سفر نامه گیلان ناصر الدین شاه قاجار، تاریخ بنادر و جزایر خلیج فارس، قلاع اسماعیلیه در رشته کوه هخای البرز، تاریخ گیلان و دیلمستان و آثار و بناهای تاریخی گیلان و مازندران و گلستان.

 

پیکر استاد ستوده عصر یکشنبه 22 فروردین از محل بیمارستان طالقانی چالوس به سمت خانه اش در سي سراي سلمانشهر و سپس به سمت قبرستان تازه آباد اين شهر تشييع و در کنار دوست و همکارش- دکتر صادق کیا رئیس اسبق فرهنگستان زبان و ادب فارسی - با همراهي مردم، فرهنگ دوستان، انديشمندان و تني چند از مسئولان استاني به خاک سپرده شد. 

 

 

 

 

ستوده شعر هم می سرود و گزاف نیست اگر ادعا کنیم سروده زیر- مربوط به سال ها پیش از این-  نه از سر اغراق های شاعرانه یا زاده خیال که آیینه تمام نمای زندگی اوست:


خون است دلم برای ایران
جان و تن من فدای ایران

بهتر ز هزار گونه آوای
در گوش دلم نوای ایران

خوش تر ز صفای باغ ایران
 من را به نظر صفای ایران

همچون دم عیسای مسیحا
 جان بخش بود هوای ایران

افسوس ز ظلم روس منکوس
 تشدید شده عزای ایران

وان دشمن وحشی ستمکار
 برده است همه غذای ایران

وین تفرقه و نفاق اشرار
 خسته دل با صفای ایران

گشته است کنون بسی غم افزا
 آن ساحت غم زدای ایران

اینک که وطن شدست بیمار
 دانی چه دهد شفای ایران

یک رنگی ملت است و دولت
 داروی شفای زای ایران

ایران عزیز را خدایی است
 امید کند خدای ایران

از چشم بد شریر حفظش
 تا بیش شود بهای ایران

تا مسکن اجنبی است کشور
 حاصل نشود رضای ایران

زیبد که ستوده وار گویی
 خون است دلم برای ایران
 

 

 

کتاب‌ها و مقالات استاد ستوده نشانهٔ دلبستگی ژرف و عمیق ایشان به تاریخ و دامنه و پیشینه ي فرهنگ ایرانی است.

استاد منوچهر ستوده، دوست و یار نزدیک زنده‌یاد ایرج افشار بود که به مانند خاندان افشار، او هم باغی به مساحت ۱۰ هکتار را در سلمان شهر، وقف بنیاد افشار و دانشگاه تهران کرد.

 

منوچهر ستوده در تاریخ ۲۸ تیر ۱۲۹۲ در تهران متولد شد. پدرش خلیل نام داشت و در بازارچه سرچشمه، کوچ صدیق‌الدوله از بخش عودلاجان از محله‌های قدیم تهران زندگی می‌کردند.

خانواده‌اش اصالتاً اهل مازندران بودند. پدربزرگ او آقا شیخ موسی از یاسل نور که منطقه‌ای ییلاقی و کوهستانی است با پسرعموهایش به تهران آمد. مادرش اهل تفرش است غلامحسین صدیقی نوه عموی او است. پدرش بیست و پنج ساله بود که پدربزرگ او فوت کرد و مسئولیت بازماندگان خانواده به گردن او افتاد.

پدرش برای گذران زندگی مدتی در یک دکان قنادی شاگرد بود و پس از مدتی در زمان تأسیس مدرسه ابتدایی آمریکایی در تهران ریاست این مدرسه را به عهده گرفت.

ستوده تا سن چهارسالگی در محله سرچشمه زندگی کرد. در سن هفت سالگی به مدرسه ابتدایی آمریکایی رفت و دوره شش ساله ابتدایی را در این مدرسه گذراند.

ستوده در دوران تحصیل در دبیرستان البرز کتابدار کتابخانهٔ دبیرستان هم بود. سال ۱۳۱۳ وارد دانشسرای عالی شد و نزد استادانی چون سید محمد مشکات و علی اکبر شهابی درس خواند.

نخستین مقاله خود را در ۱۳۱۵ درباره: ((مطالعات تاریخی و جغرافیایی-مسافرت به قلعه الموت )) نوشتند.

در سال ۱۳۱۷ درجه لیسانس در رشته ادبیات فارسی را دریافت کردند.

در همین دوره در اداره فرهنگ گیلان و دبیرستان شرف تهران تدریس کردند.

در سال ۱۳۲۴ با خانم فاطمه (شکوه اقدس) شمشیر گران ازدواج کردند.

در سال ۱۳۲۹ از رساله دکتری خود زیر نظر استاد بدیع الزمان فروزانفر با عنوان :((قلاع اسماعیلیه در رشته کوه های البرز )) دفاع کردند.

در سال ۱۳۳۰ بنا به دعوت انجمن فولبرایت به آمریکا سفرمطالعاتی داشتند.در سال ۱۳۳۱ به عضویت The National Geographic Society  درآمدند.

و در سال بعد به عضویت انجمن ایرانشناسی به ریاست ابراهیم پور داود در آمدند.

در سال های بعد آموختن زبان پهلوی را در محضر دکتر ابراهامیان آغاز کردند.

همچنین نخستین کتاب خود را با عنوان ((فرهنگ گیلکی)) در سلسله انتشارات انجمن ایرانشناسی در سال ۱۳۳۲ منتشر کردند.

طی سال های بعد چندین سفر مطالعاتی به خارج از کشور داشتند و ارتقاء به درجه استادیاری دانشگاه تهران و بعد دانشیاری و انتقال به دانشکده ادبیات تهران و عضویت در گروه تاریخ و سرانجام ارتقاء به درجه استادی در سال ۱۳۵۴ از جمله اتفاقات زندگی استاد در این سال ها بوده است.

استاد ستوده در طی همین سال ها تا سال ۱۳۸۱ در کنگره های مهم ایرانشناسی همچون (( کنگره بین المللی تاریخ و هنر و باستان شناسی ایران در دانشگاه آکسفورد)) و ((کنگره بین المللی ابوریحان در پاکستان)) شرکت و سخنرانی کردند.

 سفر به چین و آسیای میانه از دیگر فعالیت های سال های اوایل دهه شصت استاد بود.

 

ستوده ساکن کوی نارنج (سی سرا) سلمان شهر بود. وی تابستان‌ها در روستای کوشکک لورا در جادهٔ چالوس و زمستان در خانهٔ دیگری که بسیار ساده بود در سی‌سرا (نزدیک چالوس) زندگی می‌کرد. خانه اش بسیار ساده بود و اتاقش در خانهٔ ییلاقی کوشکک جز یک زیلو و یک دست رخت خواب چیزی نداشت. او با رادیو و تلویزیون میانه‌ای نداشت.

 


 

 

 

اما مروری تند و گذرا به برخی از کتاب های  استاد ستوده:

۱- فرهنگ گیلکی با مقدمه استاد ابراهیم پور داود

۲- فرهنگ کرمانی

۳- فرهنگ بهدینان با مقدمه ابراهیم پور داود

۴- حدود العالم من المشرق الی المغرب

۵- مهمان نامه بخارا

۶- جغرافیای اصفهان

۷- فرهنگ سمنانی - سرخه ای - لاسگردی - سنگسری - شهمیرزادی

۸- عجایب المخلوقات و غرائب الموجودات

۹- قلاع اسماعیلیه در رشته کوه های البرز

۱۰- تاریخ گیلان و دیلمستان

۱۱- از آستارا تا استارباد در ده جلد شامل آثار و بناهای تاریخی گیلان که هر کدام قریب به هشتصد صفحه است

۱۲- فرهنگ نائینی

۱۳- تاریخ بدخشان

۱۴- تاریخ بنادر و جزایر خلیج فارس

۱۵- سفرنامه گیلان ناصرالدین شاه قاجار

۱۶- جغرافیای تاریخی شمیران

 

فهرست کتاب های دکتر ستوده ۵۲ جلد است که به شانزده جلد آنها اشاره کرديم.

مقالات دکتر ستوده ۲۸۶ مقاله است که عناوین آنها و جای چاپش ثبت شده که در ویژه نامه بخارا در مورد استاد منتشر خواهد شد.

کتاب ها و مقالات استاد ستوده نشانه دلبستگی ژرف و عمیق ایشان به تاریخ و دامنه و پیشینه فرهنگ ایرانی است.

نزدیک به یک قرن زندگی که سراسر در عشق به زبان فارسی و تاریخ و جغرافیای سرزمین ما ایران گذشته است و چه دلپذیر و ماندگار است این زندگی.

 
 

دکتر عبدالرحمن عمادی  و بیان شرحی کوتاه از نخستین آشنایی با منوچهر ستوده، خلق و خوی او و خاطراتی از وی:

 

«دکتر منوچهر ستوده آمده «از آستارا تا استارباد» یعنی در واقع تمام البرزکوه را انتخاب کرده است. چرا یک ایرانی به چنین کار بزرگی دست زد؟ پیش از او فرنگی می آمد و یک گوشه از البرز را تحقیق می کرد. یکی می آمد درباره جنگلش تحقیق می کرد. یکی درباره جغرافیایش تحقیق می کرد، یکی می آمد درباره زبانش تحقیق می کرد. کار غلطی هم نبود. برای اولین بار یک شخصی به نام «منوچهر ستوده» آمد و یک ایرانی، خودش را لایق این کار دید که درباره این زمینه ها تحقیق کند. در حقیقت یک سوژه بزرگی را انتخاب کرد. یک سنگ برداشت. خواست بگوید یک ایرانی می تواند سنگ بزرگی مثل البرز کوه را انتخاب کند، ببیند، مطالعه کند، کتاب هایی که درباره اش نوشته شده، همه را بخواند، همه را گام به گام تحقیق کند، محل به محل ببیند، با مردم معمولی اش گفتگو کند. تمام این ها را یادداشت کند. کتابی که امروز آقای دهباشی گفت، حاصل زحمت یک نفر آدم است. یک ایرانی، این همت را داشته، این عُرضه را داشته، یک سنگ بزرگ را انتخاب کرده و این سنگ ِ بزرگ، علامت زدن بوده و زده است. به این جهت دکتر ستوده یک آدم استثنایی ست. از سال ۱۳۲۰ شروع کرده و تا امروز که ۹۸ سال از سن شریفش می رود، آدمی است که از عهده کار بسیار بزرگی برآمده است. البرزکوه، در تاریخ و اساطیر و ادبیات و جغرافیای ما یک گوشه استثنایی ایران است. در یشت نوزدهم آمده: اولین کوهی که از زمین رُست، البرزکوه بود و هشتصد سال می رُست. یعنی اولین و بزرگترین کوه ایران است. این شخص آمده و اولین و بزرگترین کوه را انتخاب کرده است. این انتخاب نشانه همت والای دکتر ستوده بوده است. یک معلم ایرانی بدون اینکه احتیاج داشته باشد برود و از آقای پروفسور فلان کمک بگیرد، خودش به تنهایی آمده و دست به چنین کاری زده است. دکتر ستوده با انتخاب «از آستارا تا استارباد» از آغاز لیاقت خودش را نشان داد.

 

بنده که از ۴۷ و ۴۸ سال پیش با ایشان آشنا شدم و این دوستی ادامه داشته، به چشم خودم این موضوع را دیدم. ایشان در تمام زمینه های مردم شناسی، اقتصاد و غیره که انتخاب کرد و همچنین آثار تاریخی، تلاش های زیادی کرد. از بناها، قلعه ها، مساجد، قبور، پل ها و تمام آنچه به عنوان مدارک ملی ایران بوده، یادداشت برداشته و برای دیگران به یادگار گذاشته است. معمولا رسم است کسانی که برای تحقیق میدانی می روند، کتاب هایی که در آن زمینه باشد، نمی خوانند اما دکتر ستوده با فهرستی که در اول کتاب هایی که نوشته، نشان می دهد چقدر مدارک مربوط به این موضوع را جمع کرده است. علاوه بر آن، آمده و با اشخاص صحبت کرده. همه دهاتی هایی که دیده، با آن ها صحبت کرده، آن هایی که موثر بوده اند، اسم هایشان را نوشته است.

ستوده در سفرهای گروهی که با ایشان و ایرج افشار داشتیم، همان جایی می خوابید که دهاتی ها می خوابیدند.

زبان های محلی ایران، گنجینه بزرگی برای فرهنگ و بقای فرهنگی مردم است.

ایشان اولین کس از ایرانی ها بوده که آمده و فرهنگ گیلکی کار کرده. بعد از او دیگران آمدند و این راه را ادامه دادند. ستوده، زمانی این کار را کرده که خودش نمونه بوده و از روی دست دیگران کار نکرده است.

یکی از کارهای مهمی که ستوده، کار کرده، کاری است که درباره قلاع تعلیمیه است که اسم شان را گذاشته اند اسماعیلیه. این قلاع مال این مردمی است که اساس کار و زندگی و هدف و کوشش شان، تعلیم بوده است. تعلیم به معنای آموزش. این «آموت» و آموزش، اساس مرام و رویه این مردم بوده است. این قلاع هم در حقیقت کتابخانه و مرکز تعلیم بوده است. ایشان اولین کسی بوده که به این مراکز اعتنا کرده. از وقتی که اینجاها را غارت کردند، کشتند و آثارشان را از بین بردند، کسی نبود که بیاید و بگوید چند تا قلعه بوده، کجا بوده، چطوری بوده و اولین کسی که این کار را کرد، این آقای منوچهر ستوده بود.

اخیرا یکی از دانشمندان به نام «عنایت الله مجیدی» کتابی درباره «میمون دژ» نوشته و تحقیقاتی کرده. آقای ستوده، ده بار این کتاب را خوانده و دقت کرده و نشان می دهد هنوز به این موضوع علاقه دارد.

آقای ستوده اولین کسی بوده که آمده و از هنرمندان یاد کرده است. از هر نجار، بنا، معمار و نقاشی که نشانه یا ازش بوده، یاد کرده است. هیچ یک از مستشرقین چنین نکرده ات. آقای ستوده آمده و درخت های کهنسالی که مردم برایشان احترام قائلند، صورت این ها را نوشته. همین درخت هایی که اشخاص نادان می آیند و آن ها را می بُرّند و می گویند مبارزه با خرافات است. بدون این که بدانند موضوع چیست.

 

 

در دامنه پشت کوشکک لورا:شفیعی کدکنی، محمداسلامی، ایرج افشار، منوچهر ستوده، هوشنگ دولت آبادی و بابک افشار ( عکس از علی دهباشی)

 

 

چند سفر با دوستان از جمله آقای ستوده به کوه های رفتیم. همیشه ایشان را به عنوان پیشرو خودمان قبول داشتیم و با ایشان شوخی می کردیم. مرحوم ایرج افشار این اسم را رویشان گذاشته بود و می گفت «ستوده ابررهبر است».

کسی که در سفرها اصلا تند نمی رفت و همیشه با یک لنگر حساب شده متین و محکم راه می رفت، ستوده بود. چرا؟ چون کارش حساب داشت.

این رودخانه ای که از فیروزکوه به جلگه ساری می رود که روخانه تجن هم به آن می گویند، این دره به دره تالار معروف است. کوه های وسط این رودخانه و رود هراز، تا خود فیروزکوه ادامه دارد. این قسمت به استناد کتاب «حدود العالم من المشرق الی المغرب» که اسم درستش «اندر صفت زمین» است و آقای ستوده آن را به چاپ رسانده تا به اشخاص نشان بدهد مدارکی درباره این منطقه در دسترس است، یک قسمت از کوه های شروین است. همین کوه ها را به اسم سلسله کوه های شهریارکوه هم می گویند. همین کوه را در قدیم کوه های «قارن» هم می گویند که در شعرهای ناصر خسرو هم هست. غار «سپهبد خورشید» هم در یک طرف آن است و در طرف دیگرش بایجان.

 

یک بار من و آقای ستوده و آقای افشار به این مسیر رفتیم. یک بار دیگر هم آقای هوشنگ دولت آبادی هم تشریف داشتند. یک بار که ما خودمان سه نفری رفتیم، از دره تالار، از محل زیرآب شروع شد و چهار روز، سفرمان طول کشید تا رسیدیم به بایجان و از کوه دماوند درآمدیم. ما از پل سفید راه افتایدم؛ سال ۱۳۴۸٫ آمدیم رفتیم الاشت. شب رسیدیم آنجا. داستان دارد که چطور جا پیدا کردیم. روز بعد راه افتادیم و این ده و آن ده، روز دوم رسیدیم پس از ۴۰ کیلومتر راه، به جایی به نام شیخ موسی. روز بعدش راه افتادیم که برویم به جایی به اسم «نشل». به عادتی که ما هر سه داشتیم، گفتیم این مسیری را که قاطرها و چارودارها می رود، این مسیر را نرویم و مسیر مشکل را برویم. راه افتادیم و رسیدیم به تنگه ای. حالا سرد هم بود. تنگه ای که دو طرفش کوه سنگی آمده بود. شاید صدها متر همین طور، این صخره سنگی بریده بود. از چندطرفش آب می زد بیرون. چارودار همراه می گفت اینجا اسمش «اولون» است. از این تنگه که خارج شدیم، رفتیم بالا سر تنگه.  دیدیم یک دشت خیلی جالبی است که این محل مشرف است بر این تنگه. موقع ظهر بود. یک دفعه چشم مان افتاد به سرای چوپانی که آنجا بود. دیدیم یک سنگی را دم در خانه اش گذاشته که این سنگ را رویش پا می زنند و می روند داخل. نگاه کردیم دیدیم این سنگ، سنگ معمولی نیست. سنگ مال یک ساختمان است. سنگ هم نوشته داشت و هم نقش. چیزی که از نظر ما خیلی مهم بود که تاکنون در البرزکوه ، ماها جایی که نوشته و نقش داشته باشد، ندیده بودیم. متاسفانه سنگ، بزرگ بود و نمی توانستیم بگذاریمش توی کوله پشتی و با خودمان ببریم. به چوپان گفتیم این سنگ را از بین نبر. آقای ستوده و آقای مرحوم افشار از سنگ عکس گرفتند. بین خودمان قرار گذاشتیم که وقتی آمدیم، بدهند ببینیم این چیست.

به نظر ما که کم و بیش با این خطوط آشنایی داشتیم، دیدیم که این خطوط اگرچه به خطوط اوایل «اشکانی» خیلی شبیه است اما معلوم نیست، مال چه دوره ای است. بنابراین باید پیش یک متخصص خوانده شود. قرار شد آقای دکتر ستوده این را بفرستد خارج. آقای ستوده، داستان مربوط به این موضوع را در جلد چهارم «از آستارا تا استارباد» نوشته. همین عکس را گذاشته. در ایران الحمدالله کسی که کمک کند به این مسایل، نیست. چیزی به این مهمی که سند و نوشته است و نقش دارد، در هر جای دنیا باشد، سر و صدا می کند، جایزه می دهند. تحقیق می کنند. در ایران کسی که کمک نکرد هیچی، جواب درستی هم ندادند. چون پولی در میان نبود. این عکس مانده و از آقای دهباشی خواهش خواهم کرد این را چاپ کند که برای نسل بعدی به یادگار بماند. این نقش، سند همان «تیرماسینزه» است. کسی که معنای «طبره» را نداند، غیر از اسم «طبرستان» چه در نجوم قدیم، درک نمی کند.

شما می دانید در آسیا، آن شی ای که شبیه پاپیون است و داخل سنگ می گذارند و سنگ را می گرداند، همه دهاتی ها به آن می گویند «طبره». در حقیقت این چیزی است که افلاک را می گرداند. در حقیقت این همان خداوند تعلیم و تعلم و دبیری و تیر و عطارد است. این همان «هرمس» یونانی هاست. این همان خداوند حکمت است. همان تیر است و تیرماسینزه که اهالی دیلمستان و طبرستان، هر سال جشن اش را می گیرند و حفظش می کنند. اون محلی که ما این سنگ را پیدا کردیم، اسمش «لی سر» است. «لی» در زبان های محلی شمال ایران به معنای سوراخ هایی است که انسان ها از دوره غارنشینی، آنجا بودند. آنجا پر از شکسته های سفال و آثار قلعه خرابه بود. هرگز متاسفانه مراکز مربوط به آنجا نرفتند و کاوشی انجام ندادند.

این هنر کار یک معلمی است که آمده و از روی اعتمادی که به خودش، به علمش و به کارش داشته، آمده و راه افتاده و موفق به چنین کشفی شده است.

 

در پایان هم این شعر را که برای دکتر منوچهر ستوده سروده ام، می خوانم:

شدی نود با هشت ای دکتر ستوده                    ستوده بوده کارت هرچه بوده

بیاموزند تا فرهنگ ایران                                   کتاب نام  تو  ماند گشوده »

 

دکتر هوشنگ دولت آبادی، دوست دیرین منوچهر ستوده چنین مي گويد:

« در ابتدا شرح داستانی را عرض کنم که اولین دیدار بنده است با جناب آقای ستوده ، حدود ۴۷ سال پیش در ابتدای فصل تابستان ، دوست ما آقای ایرج افشار که جایش امشب در این مجلس بسیار خالیست به من فرمودند که ما قصد رفتن به یک سفر جنگلی را داریم ، اگر می توانی همراه با ما بیا ؛ من با اشتیاق آن دعوت را پذیرفتم و صبح زود در سپیده دم همراه آقای ایرج افشار به یک گاراژ رفتیم بنام میهن در خیابان چراغ برق آنروز وقتی وارد گاراژ شدیم در فاصله ۱ متری یکی از دیوار های سالن  گاراژ من دیدم آقایی روی یک کوله پشتی با یک کلاه بوقی به نظر منقوش و یک لباس نسبتاً گشاد و پوتینهایی که مطمئناً از زمان تولیدشان واکس به خود ندیده بود، ایشان یک چوبدست داشتند که در همان حالت نشسته به آن تکیه کرده بودند ، اولین فکری که به ذهنم رسید این بود که ایشان یکی از مشایخ قرن ۴ و ۵ هستند که آمدند به تهران برای انجام کاری و می خواهند پس از انجام کارشان به خانقاه خود برگردند؛ اما آقای افشار رفتند خدمت ایشان و گفتند : سلام آقای ستوده و آقای ستوده ه با ایشان دست دادند، سپس آقای افشار بنده  خدمت آقای دکتر ستوده معرفی کردند، آقای ستوده اول بنده را به تشریف نیم نگاهی نوازش کردند و بعد سرشان را دوباره پایین انداختند.

 

ایرج افشار فکر می کرد که احتیاج به معرفی بیشتر هست  درجا به من ترفیع مقام داد و  بنده را از دانشیاری دانشکده پزشکی تهران به استادی رساند و بعد صفاتی برای من به کار برد که برای خودم نا شناخته بود ، اما چون صفات خوبی بود من بسیار خوشم آمد ( انسان از دروغ هم شاید بعضی وقت ها خوشش می آید .) اما بعد از اینکه آقای افشار همه این حرفها را زد جناب ستوده فرمودند : خوب باشند . حقیقتاً مطلب این است که این حرف استاد ستوده : برای من یک جواب عجیب و غریبی بود و وقتی خوب فکر می کنم، می بینم که این نشان دهنده روح بزرگ این مرد است، معنی این حرف این بود که آقا این حرفهایی که شما می زنید به درد کارگزینی دانشکده پزشکی می خورد به من چه، ایشان باید بیاید و به من امتحان پس بدهد.اگر چیزی داشتند که به درد بخورد که بسیار خوب اما اگر چیزی نداشتند !!!

خلاصه ما در خدمت ایشان و دوستان  سوار اتومبیل شدیم و رفتیم به چمستان البته  آنوقتها راه ها مقداری نامناسب بود و ما مجبور بودیم مقداری از راه را پیاده برویم ، در اینجا لازم است این نکته را عرض کنم که به نظر من مردم ایران هم بسیار مهمان نواز هستند و هم بسیار شکاک، ما وقتی که وارد یک دهی می شدیم همه اطراف ما جمع می شدند و  برای اینکه چه جاهایی را به ما نشان بدهند با یکدیگر دعوا می کردند در عین حال اصلا نمی توانستند باور کنند که یک عده از تهران آمده باشند برای کوه نوردی بدون اینکه مقصدی داشته باشند مهم ترین فکری که اینها می کردند این بود که ما مهندس راهسازی هستیم به همین دلیل هم خیلی به ما احترام می گذاشتند تا ما با خاطره خوش از آنجا برویم و برایشان زودتر راه بسازیم آقای ستوده در جمع ما یک شیخوخیتی  داشت به خاطر نحوه رفتار و وقارش به طوریکه ایرج افشار همیشه بعد از اینکه ایشان را معرفی می کرد می گفت ایشان ستوده هستند و بقیه ناستوده که البته هیچ عیبی هم نداشت زیرا که اگر آن ستوده آقای ستوده بود ما به نا ستودگی راضی بودیم با کمال میل .

خلاصه ما به راه خود ادامه داده ایم البته این را هم بگویم که مردم بومی مازندران در فصل تابستان در کنار دریا و ساحل نمی مانند و به دامنه کوه ها می روند به همین دلیل ما در هر منزل ( حدوداً هر دو فرسخ) یک دهی بود که از ما پذیرایی می کرد که استاد ستوده بیشتر آنها را می شناخت از آنجا رفتم به یوش، بنده این مطالب را برای آشنایی شما با روحیات استاد ستوده عرض می کنم شما همه قبول دارید که غربت چیز بسیار بدی است اما بد تر از آن این است که در آن غربت غریب گز نیز باشد و غریب گز های آنجا ناقل بیماری تب راجعه باشد، یوش از این جاهاست و خود آقای ستوده در نزدیکی دره ای که منتهی بود به شهر یوش به ما گفت مواظب باشید که این جا غریب گز دارد، من به عنوان یک طبیب خیلی احتیاط می کردم اما جناب ایشان می رفتند در قهوه خانه محقری که آنجا بود و روی فرش مندرسی که داشت می نشستند و دستور چایی می دادند.

بعد صحبت از این شد که تب راجعه را چگونه می شود درمان کرد که ایشان فرمودند بنده زمانی در نزدیکی خلخال دچار این تب شدم که مرا تا سر حد مرگ پییش برده بود که یک آقایی با آمونیاک که قطره قطره مقدارش را زیاد کرد من را نجات داد ، علت این عرض بنده این بود که شما بدانید که بین من و جناب ستوده همیشه در مورد طب اختلاف هست چون ایشان به طب اعتقاد ندارند و من  هم با وجود اینکه به طب اعتقاد ندارم به بی اعتقادی ایشان اعتقاد ندارم، من نمی توانم تصور کنم که تب راجعه با آمونیاک خوب شود ولی اهالی بومی آنجا روشی داشتند که دانه های غریب گز را به مسافران می دهند برای خوردن تا به نوعی واکسینه شوند اما آقای ستوده قبول نمی کرد و چون من باید در امتحان ایشان قبول می شدم که آیا می توانم به این سفر ها بیایم یا نه زیاد اصرار نکردم.

در هر حال در ادامه راه وقتی به دامنه شمالی البرز جنوبی نزدیک شدیم به یک د شت بسیار زیبا و یک جنگل رسیدیم و در آن جنگل تعداد زیادی گاو بود در آن هنگام من فرصتی پیدا کردم که اطلاعات طبی خودم را به رخ ایشان بکشم ، من سراغ گاودار رفتم و مقداری شیر که تازه دوشیده بود گرفتم و شروع به نوشیدن آن کردم که جناب ستوده فریاد زد نخور نخور . مگر دیوانه ای تب مالت می گیری اما من به نوشیدن ادامه دادم حتی به ایشان نیز تعارف کردم اما ایشان گفتند مگر دیوانه ام که بخورم  من گفتم شما تب مالت نمی گیرید اگر هم بگیرید من شما را دو هفته ای معالجه می کنم پس از حرف من ایشان مقداری نگران شد و به من گفت تو از کجا می دانی که تب مالت نمی گیری؟ من گفتم وقتی من آمدم از گاودار پرسیدم که آیا در دو سه سال اخیر گاوهایش بچه سقط کرده اند یا نه چون محال است در گله ای تب مالت باشد و گاوهای آن گله چند بچه سقط نکنند که جواب سوال منفی بود.

بعد از ماجرای این سفر من عرض می کنم که آقای ستوده در این سفر ها شیخوخیت داشتند. درست است که اختیار تام نداشتند چون ایرج افشار کسی نبود که به کسی اختیار تام بدهد اما چون احترام ایشان را نگه می داشت جناب ستوده در حقیقت یک رئیس مجلس سنا بود و من در این مورد سند بسیار معتبری دارم.

 

در خاتمه چند کلمه در مورد آثار و کارهای ایشان عرض می کنم، اصولاً ما ایرانی ها به کار عمیق و دقیق عادت نداریم خیلی از فرنگی ها سعی کردند به ما دقت در کار را بیاموزند اما نتیجه این شد که خودشان هم دقت شان را از دست دادند و در این مورد ما گرفتاری های بسیار ی داریم به خصوص در مورد تاریخ و مخصوصاً تاریخ زرتشتی اما ایشان در همین کتاب بین صفحه ۷۲ تا ۱۲۵ فرهنگ راه  های مالرو را نوشتند از مبدا به مقصد و به ترتیب حروف الفبا که مجموعاً ۱۷۷ رشته راه است با نام و نشان بعضی از این راهها خودشان ۱۱ رشته هستند همه با ذکر منازل و مشخصات کامل قید شده اند ، ما سالها کارمان این بود که از این راهها و آثار عکس می گرفتیم عکس ها تبدیل می شد به مقاله و مقاله تبدیل می شد به کتاب و کتاب تبدیل می شد به حق التدریس دانشکده ادبیات .

۲ سال پیش ایشان دوربینی خریده بودند و در ایوان خانه شان در کوشکک از ابرها عکس می گرفتند و مجموعه این عکس ها یکی از دیدنی ترین چیز های این روزگار می باشد.

یکی دیگر از آثار اخیر استاد ستوده که هنوز به طور کامل در دسترس نیست دیدنی های ایران نام دارد که با وفور اطلاعات شاید تنها کتابی باشد که برای گردشگران ایران راهنمای واقعی و خوبیست.

همچنین ذکر این نکته نیز خالی از لطف نیست که ایشان هیج وقت ساعت نداشتند حتی آقای ایرج افشار هم که ساعت نداشتند گاهی ساعت را می پرسیدند ولی آقای ستوده اعتقاد به وقت نداشت در همان سفر اول به ما یاد داد که هر وقت گرسنه شدیم یعنی ظهر است و هر وقت خوابمان آمد یعنی شب است.

 

 

 

یکی دیگر از کار های مهم ایشان فرهنگ سنگ سریست چون فرهنگ اهالی سمنان و به خصوص سنگ سر بر اساس گوسفند داری است و به همین دلیل برای اهالی آنجا هر گوسفندی با یک کلمه خصوصیت خاص خود رادارد ( مثلا اگر بره ای باشد که کنار گوشش و روی زانویش خال داشته باشد فرق می کند با بره ای که فقط روی زانویش خال دارد و هر کدام اسم خاص خودش را دارد ) حالا اگر از من بپرسند که از این وجود ذی جود با این همه خوبی و با اینکه من سالها محو محبت هایش بودم چه چیزش را مهم می دانم عرض می کنم  آنجه در ایشان مهم است مستحیل شدن ایشان در طبیعت است یعنی ایشان جزئی از طبیعت است و خودشان هم در کوچ سالیانه خود از چالوس به کوشکک هم تابع طبیعت هستم من یکبار از ایشان پرسیدم شما کی به کوشکک می روید ؟ ایشان فرمودند هنوز ان جا بخاری دلچسب است و عامل برگشت ایشان از ییلاق به قشلاق یعنی از کوشکک به چالوس در آمدن و شکفتن گلیست به نام حسرت که گلی ظریف و زرد رنگ است.

من از صمیم قلب امیدوارم که این وجود عزیز همیشه پایدار بمانند برای اینکه شاید بتوان گفت که نه تنها در حال حاضر که در آینده هم هیچ جانشینی نخواهند داشت .»

 

 

پس از درگذشت دکتر ستوده بسیاری از فعالان فرهنگی و علمی و چهره های فرهنگی و سیاسی پیام تسلیت صادر کردند:

ربيع فلاح جلودار -استاندار مازندران- در بخشی از پیام تسلیت خود آورده: اين جانب درگذشت استاد فرزانه زنده ياد منوچهر ستوده، ايران شناس نامي و استاد برجسته دانشگاه تهران، خالق 52 كتاب ارزشمند و 286 مقاله گرانسنگ كه زمينه و محتواي اين آثار نشانه دلبستگی ژرف و عمیق آن زنده ياد به تاریخ و گستره و پیشینه فرهنگ ایرانی است را به مردم با فرهنگ و عالم دوست مازندران و اهالي محترم قلم، فرهنگ، تاريخ و جغرافيا در سراسر كشور و بازماندگان آن مرحوم تسليت عرض نموده، از خداوند سبحان، براي آن زنده ياد، رضوان و آمرزش الهي آرزو مي نمايم.

 

محمدناصر زندی-فرماندار چالوس- هم در بخشی از پیام خود نوشته: استاد دکتر منوچهر ستوده از بزرگان این کشور و یکی از مفاخر بزرگ ملی،  ایران شناس، جغرافی دان و پژوهشگر بود، ایشان پس از بستری شدن در بخش آی سی یو بیمارستان آیت الله طالقانی چالوس و زحمات زیاد کادر مجرب پزشکی جهت مداوا و درمان،  متاسفانه به علت عوارض کهولت سن و بیماری شدید عفونت ریه شب گذشته در صد و سه سالگی در گذشت.... اینجانب به نوبه خود درگذشت این استاد بزرگوار را به جامعه بزرگ علمی و فرهنگی در کشور مردم نجیب مازندران و خانواده وی تسلیت و تعزیت عرض نموده و از درگاه ایزد منان آرامش ابدی وی را مسالت می نمایم.

 

احمد حسین زادگان در پیام تسلیت خود که به همین مناسبت صادر شد، چنین آورده: سرزمین پهناور ایران و به ویژه خطه سرسبز و عالم‌پرور مازندران، همواره مهد پرورش ستارگان و بزرگانی است که با جهاد در راه علم، دری بر روی ناشناخته‌ها می‌گشایند. دکتر منوچهر ستوده از بزرگمردان خطه مازندران با چهره‌ای ملی بود که خدمات بسیاری در عرصه علمی به جامعه ارزانی داشت.

 

لطف الله آجدانی -مورخ و پژوهشگر تاریخ- نیز در یادداشتی که برای مازندنومه ارسال کرده، نوشته: «خبر درگذشت ستاره پرفروغ آسمان تاریخ و جغرافیا و فرهنگ ایران زمین، پرفسور منوچهر ستوده بسیار تاثرانگیز و ضایعه فقدان استاد در جامعه ی علمی و پژوهشی ایران، جبران ناپذیر است. جمعه 20 فروردین همراه با مهدی حیدری از سینما گران کشور و تهیه کننده و کارگردان مستند زندگی نامه استاد ستوده  " 103سال تنهایی" و عباس قاسم نژاد فیلمیردار این مستند، در بخش آی سی یو بیمارستان طالقانی چالوس به ملاقات استاد رفتیم. آخرین دیدار با استاد. شگفتا که گویی نه منوچهر ستوده که بخشی از تاریخ و فرهنگ و جغرافیای ایران زمین به کما رفته بود. آرام و خاموش اما پر از حرف.  گویی گنجینه ای پر از تاریخ و فرهنگ جغرافیای ایران زمین بر روی تخت آرمیده است.

هرچند استاد خود با دستگاه تنفس مصنوعی به سختی نفس می کشید، اما فضای اتاق پر بود از تاریخ و جغرافیا و فرهنگ ایران زمین که به آسانی میشد آن را تنفس کرد.

استاد ستوده از ایران شناسان برجسته و از آخرین حلقه های میراث گرانبهای بزرگان علمی و پژوهشی ایران قرن گذشته در حوزه تاریخ و جغرافیا و فرهنگ و ضلعی از اضلاع دانشمندانی چون ایرج افشار، ابراهیم پورداوود، بدیع الزمان فروزانفر، عبدالحسین زرین کوب، ابراهیم باستانی پاریزی، عباس زریاب خویی و محمد تقی دانش پژوه بود.

بی گمان منوچهر ستوده خود به تنهایی یک دانشگاه و پژوهشگاه بزرگی بود. آنقدر بزرگ و والا که تا تاریخ و فرهنگ ایران زمین پایا است، او نیز مانا است. مرگ در برابر بزرگی ستوده کوچک است و او هرگز نمی میرد



اما مصطفی محقق‌داماد -رئیس بنیاد موقوفات محمود افشار یزدی- هم در پیامی درگذشت دکتر منوچهر ستوده، ایران‌شناس و جغرافیدان را تسلیت گفت:

ایران‌شناس نامدار کشورمان استاد منوچهر ستوده در سن صد و چهار سالگی به رحمت ایزدی پیوست. وی تمام عمرش را در تحقیق و پژوهش در زمینه تاریخ و جغرافیای ایران گذراند و آثار ارزشمندی در این راه از خود باقی گذاشت. وی که از همکاران علمی بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار یزدی بود باغ میوه احداثی خویش را ده سال قبل به رقبات این بنیاد ملخق کرد که در راه همان اهداف درآمد آن هزینه شود. فقدان وی را به دانشیان و ایراندوستان و فرزندان و سایر بازماندگان تسلیت عرض می‌کنم.

حسین اسلامی -مورخ ساروی- هم در پیام خود چنین آورده: استاد منوچهر ستوده، چهرۀ ماندگار تاریخ این دیار اهورایی،  یک ایران مدار مازندرانی. افتخار همۀ آن ها که دل در گرو سربلندی ایران دارند. استاد منوچهر ستوده از آن فرزانگانی است که تکرار نمی شوند. ستوده واقعاً ستودنی است. او برای این که ستودنی شود، یک قرن خواند و نوشت و نوشت و اندیشه کرد. او مرد اندیشه، تفکر، تعقل و ایمان و عشق به ایران و ایرانی بود. او اصلاً اهل شعار نبود. هرچه بود شعور بود و شعور بود و شعور بود و احساس مسئولیت و دلواپسیِ ایران و ایرانی. دست به گنجینۀ اموال ملت نزد که رفع دلواپسی کند. گنجینه ای از آثارش را برای ملت باقی گذاشت که تا قرنها بیت المال ایران و ایرانی باقی خواهد ماند

 

 

لازم به توضيح اينكه دو فيلم مستند درباره دكتر ستوده ساخته شده است. فیلم « خون است دلم برای ایران» ، ساخته سید جواد میرهاشمی و  « 103 سال تنهايي» ساخته مهدی حیدری.

 

 

 

روحش شاد و يادش مانا

 

 با كليك روي تصوير ايشان، مستند كوتاهي را به تماشا بنشينيم.

 

 

 

 

 

منبع: ايرانشناسي و فرهنگ_ مازندنومه_ بخارا

 

ارسال نظر

وبسايت روستا مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است و از انتشار نظراتی که حاوی توهین یا بی‌احترامی به اشخاص حقيقي يا حقوقي و موارد مغایر با قوانین كشور باشد معذور است.

کد امنیتی
بارگزاری مجدد

درباره روستا
شهدا
حماسه سازان
مردم شناسی
کشاورزی
مشاغل و صنایع
آموزش
ورزش
زنان
خیرین
روستائيان نمونه
بنياد علمي فريد
آئينهاي مذهبي
نهادهای اجرایی
بهداشت
مقالات و مطالب مختلف
دیگر موضوعات

 

 

روستــا20