*اطلاعات موجود در سایت بیشتر بصورت میدانی جمع آوری شده است و احتمال اشتباه وجود دارد . ما را در رفع اشتباهات و تکمیل اطلاعات، یاری نمایید . منتظر ارسال مقالات، مطالب و دست نوشته های شما اهالی روستا، درباره موضوعات مختلف هستیم*

ابوالحسن قاسمی، کودک یتیم دیروز روستا

 

 

 

 مردی که امروزه شرایط مالی خوبی دارد و به عنوان یکی از سرمایه دار ترین فرد روستا مطرح می شود، در سن 4 سالگی پدرش را از دست می دهد، از سن ده سالگی با ماهیگیری در رودخانه های روستا، شکار پرندگان صحرایی با تله های دست ساز، خرید تخم مرغ از همسایه ها و فروش آن در بازار، اجاره دادن دوچرخه دسته چندمی که از پس اندازش خریداری کرده است، خرید و فروش دو سه کیلویی برنج و و و مواردی از این دست با نگاه اقتصادی کودکانه اش و با تلاش و پشتکار شبانه روزی اش به جایی می رسد که کسی فکرش را نمی کرد کودک یتیم دیروز روستا که مادرش پس از مرگ پدر، توان سیر کردن شکم فرزندانش در وعده ی شام، بیش از دو شب در هفته را نداشت، امروزه به این جایگاه و توان بالای مالی برسد و مهمتر از همه ایجاد شغل برای حدود 20 نفر از اهالی روستا و منشاء خدمات عام المنفعه فراوان برای اهالی و مردم منطقه گردد و از خیرین بزرگوار روستا نام بگیرد.

 

 

 

حاج ابوالحسن قاسمي ایمنی فرزند علي اكبر، متولد هفتم اردیبهشت 1314 به عنوان فرزند چهارم خانواده در روستاي ايمن آباد به دنيا مي آيد. او در سن چهار سالگی پدر ساده و  زحمتکشش را كه 38 سال سن دارد از دست مي دهد و مادرش با زحمات فراوان جاي پدر را  برايشان پر مي كند.

هنگام مرگ پدر، پسر بزرگ خانواده، تنها ده سال و آخرین فرزند خانواده، خواهر چهل روزه اش بود. او در سن چهار سالگي تنها خاطره اي كه از پدر دارد، فرستادن او به دكّان محل، براي خريد توتون چپقش بود.

 پدرش تنها فرزند شیر زنی بود بنام باجی کوهی که از روستای لاسم واقع در یکی از ییلاقات لاریجان آمل به ايمن آباد مهاجرت کرده و در این روستا تنها یاور و فامیلش، آقا بزرگ لاسمیان(بزرگ خاندان لاسمی در ايمن آباد) که پسردایی باجی کوهی محسوب مي شود.

باجی کوهی با تک فرزندش علی اکبر به ايمن آباد می آید به امید کمک و همیاری پسردایی اش آقابزرگ، که البته در آنروزگار هرکس به غم و مشکلات خود دچار و غیر از تامین غذايي براي زنده ماندن و مکانی برای ساخت آلونکی بنام خانه، که آنهم توسط آن پیرزن خریداری شده بود کمک دیگری نمی توانست به او بنمايد. اما  همینکه کسی را دارد که به عنوان پشتيبان معنوي مي تواند به او تكيه و اعتماد كند برايش كافی بود.

باجی کوهی برای تک فرزندش در ايمن آباد زنی اختیار می کند به نام سندل از تبار نجفی ها که آنها هم سه خواهر و یک برادر بودند. خواهران به نام هاينصرت(مادر حاج حسین، غلامحسن و اسلام حسيني)، شهربانو که در شیرگاه قائمشهر شوهر مي كند و سومي سندل (مادر ابوالحسن قاسمی) و برادرشان علی (پدر حسن، حسین، غلام و ولی نجفی).

علی اکبر(پدر ابوالحسن قاسمي) با سندل ازدواج می کند و حاصل ازدواجشان پنج فرزند به ترتیب ابوالقاسم، گلبرار، ربابه(مادرشهید رمضان قربانی)، ابوالحسن و سکینه مي باشد.

 

پس از مرگ پدر

علی اکبر در حالی که فرزندی چهل روزه به نام سکینه دارد، در سال 1310 و در سن 38 سالگی به علت بیماری فوت می کند و مادر بچه ها یعنی سندل، بی یاور و تنها، چادر همت را بر کمر می بندد و راه پر فراز و نشیبی را که خبر از روزها و شب های دشوار زندگیست آغاز می کند. آنهم در سال هایی که در روستای ایمن آباد فقر و نداری کمر مردان در زندگی خم می کرد، چه رسد به یک زن.

در زمان مرگ علی اکبر، مادرش باجی کوهی در قید حیات بود. هر وقت از سندل در مورد دوران پس از مرگ شوهر می پرسیدند،  اولین افتخارش را به سفر کربلا فرستادن باجی کوهی (مادرشوهرش) می داند و می گوید: " با تمام تنگدستی و نداری، اسب و گاو خانه را فروختم تا باجی کوهی را به کربلا بفرستم تا به آرزويش برسد. ابوالحسن و گلبرار بسيار به اين اسب علاقه مند بودند و  غزل صدايش مي كردند، كه چند روز پس از فروختن اسب، ابوالحسن شب و روزش گريه مي شود ".

 بهر حال خانواده با سرپرستی مادر و فرزند بزرگ خانواده يعني ابوالقاسم، به زندگی ادامه داده و روزگار سختی را پشت سر مي گذارند، آنگونه كه مادرش سندل از آن دوران اینگونه یاد می کند:

" در هفته نهایت دو شب شام داشتیم که تشکیل می شد از دو عدد تخم مرغ و چپا دونه(ضعیف ترین نوع برنج که بسیار ریز و دارای خاک و خاشاک است)، و سایر شب ها بچه ها گرسنه می خوابیدند. بعضی شب ها به دلیل اینکه همسایه ها متوجه نداری و گرسنگی ما نشوند، روی کلِه (اجاق گلی که سوختش از چوب و ذغال بود) یک دیگ پر از آب می گذاشتم، تا فکر نکنند ما چيزي براي خوردن نداريم و بچه ها گرسنه مي خوابند. "

 

پدر حاج ابوالحسن يعني علی اکبر، فردی مهاجر از لاسم بود، لذا در روستاي ايمن آباد زمینی برای کشاورزی نداشت و روی زمین مردم به صورت نصفه کاری مشغول به كار مي شود، که البته پس از برداشت محصول، آنچه برای آنان می ماند بقول ما روستائيان جز لیفا دسته(چوبی که علوفه بی ارزش را از شالی جدا می کرد)  چيزي نبود. با این حال مادر بچه ها، آنان را به بیگاری در زمین های مردم (قرار هکردن) نمی گماشت، چون علاقه اي به كار كردن كودكان در آن سن نداشت و از ديدن كودكان كار، رنج فراوان مي برد. لذا خود براي كار كردن به منزل آقای رضوی از بستگان شوهرش که از بزرگان شهر بابل بود مي رفت.

در این میان مسئولیت برادر بزرگش ابوالقاسم قاسمي(ره) و گلبرار  قاسمي بیشتر مي شد. آنان زميني را به عنوان زارع دريافت مي كنند و به كشاورزي مشغول مي شوند. آنزمان مثل الآن نبود كه در فصل پاييز محصول نصف به نصف يا دو به يك تقسيم شود، بلكه مثلا" هر هكتار چهارده كيسه سهم صاحب زمين، كه اربابان آن روزگار بودند مي شد و اگر چيزي باقي مي ماند از آن كشاورز. بهرحال زندگي به شكلي سخت سپري مي شد.

با همه گرفتاري ها و نداري ها و محتاج بودن به غذاي روزانه، فرزند ارشد یعنی ابوالقاسم،  او و گلبرار  را براي تحصيل علم و دانش و به قول مردم آنزمان براي سواد دار شدن، نزد ملای مکتباخنه ی روستا یعنی ملاعبداله سالاريه مي فرستد.

 

سال های اول بی پدری به همین منوال و با مشقّت  و رنج فراوان پشت سر گذاشته مي شود.

حاج ابوالحسن كه در سن دوازده سالگي به سر مي برد،(1326 ه ش) براي كمك به خانواده، هم به زمين هاي كشاورزي براي نشا، وجين و درو  مي رود و برای اینکه در راستاي تهیه غذاي روزانه خانواده کمکی کرده باشد، هر وقت موقعیت فراهم می شد، به شکار پرنده و ماهی مي رفت. با گذاشتن دام و تله در مزارع كشاورزي، مرغابی(صحرایی سیکا)، کشتل و پرنده های دیگر شکار می کرد و با دستان کوچکش و یا با تور ماهی گیری به نام  کِرفا، به صيد ماهي در رودخانه هاي روستا مي پرداخت.

 

خاطره اي از صيد ماهي به زبان خودش:

یک روز با دست در حال ماهیگیری بودم، یک ماهی کپور گرفتم و دیدم زیر پور(ریشه درخت در کنار رودخانه) باز هم ماهی وجود دارد، برای همین ماهی کپور را با دندانم گرفتم تا دستم آزاد باشد برای گرفتن یک ماهی دیگر. در حال صید ماهی دوم، ناگهان ماهی داخل دهانم غلطی زد و آنرا زنده زنده قورت دادم. در این لحظه از ترس و  گریه کنان، به سرعت به طرف خانه دویدم. مادرم وقتی مرا ترسان و گریان دید، با تعجب و دلهره نامم را صدا زد و علت را جویا شد. وقتی ماجرا را برایش تعریف کردم، ابتدا مادرم خندید و بسیار دلداری ام داد  و آرامم کرد. تا حدود یکساعت تمام، ماهی داخل شکمم وول می خورد و با هر تکان خوردنش گریه من بلندتر می شد. خلاصه در آغوش مادرم آنقدر گریستم تا خوابم برد. يادش بخير مادرم، چه زحمتی کشید. یاد شعری محلی مازندراین افتادم:

اگه دنیای خشی مه بواشه                             جان مار گرم کشه نهونه

 اگر خوشی های تمام دنیا مال من بشود، به اندازه خوشی آغوش گرم مادرم نمی شود.

 

روزگار با سختي فراوان برای خانواده سپری می شود. مادر خانواده هفته ای یک یا دو روز به بابل و مشهد سر (بابلسر کنونی) منزل یکی از اقوام و بستگان پدری بنام خانواده می رود و به انجام كليه ی كارهاي خانه داري از جمله نظافت منزل، شستشوي ظروف و لباس مي پردازد تا کمک خرج خانواده باشد.

 

 هر بار هم يكي از بچه ها را به همراه مي برد و بيشتر دختر كوچكش سكينه را با خود مي برد. بچه ها برای رفتن به شهر، لحظه شماري مي كردند. در اين زمان كه حدود سال هاي 1328 براي خانواده سپري مي شود براي رسيدن به بابلسر مي بايست مسیر طولانی کروکلا، ورمتون، بابلکان و احمد چاله پی را پشت سر می گذاشتند تا به بابل و از آنجا به بابلسر برسند.

 

اولين تجارت

 حاج ابوالحسن قاسمي در سن حدود  پانزده سالگي به خريد و فروش و به قول معروف به تجارت روي مي آورد.

ايشان كه روزي به همراه مادر از طریق انصاری(در گذشته روستای پایین احمد چاله پی را انصاری و بالا احمد چاله پی را غفاری می گفتند) به بابل می رود که مي بيند عده ای در حال فروش تخم مرغ و تخم اردک و غاز هستند و مشتری خوبی هم دارند. پرس و جو می کند و قيمت مي گيرد. به محض باز گشت به روستا با اندک پس اندازی که دارد، به خريد تخم مرغ از همسايه ها مي پردازد و روز بعد زنبیل بر دوشش مي نهد و به انصاری مي رود و برحسب اتفاق خریداري از بابل تمام تخم مرغ هایش را یکجا از او مي خرد. از این نخستين  معامله ابوالحسن سود خوبی مي كند و با مرد خریدار بابلی قرار مي گذارد تا هفته ای دو یا سه بار براي او تخم مرغ تهيه نماید و به او بفروشد.

 

ابوالحسن قاسمي اولين كار تجاري خود را در سن پانزده سالگي با خريد و فروش تخم مرغ انجام مي دهد و گام بلندي براي آينده ی نيكش بر مي دارد. چندی به همین منوال مي گذرد و او توانست برای خودش دوچرخه ای دست چندم بخرد تا مسیر روستا تا پل انصاری را زودتر طی کند.

او كه بسيار زيرك بود از دوچرخه دسته چندم هم براي كسب درآمد استفاده مي كرد. دوچرخه را در روستا به هم سن و سالانش كرايه مي دهد و پس از چند سال با افزایش دوچرخه در روستا، کنار جاده ی اصلی و در محل کنونی کارگاه خشک کن حاج حسین قربانی (ورودی خیابان ایمن آباد شمالی و عبور میاندسته)مغازه ی تعمیرات دوچرخه به راه مي اندازد.

 

 

 

کوچ اجباری به کراتی

با بزرگتر شدن بچه ها، زندگي هم سخت تر مي شود و زمين زراعی براي كشاورزي و كسب درآمد به آنان داده نمي شود. مادر به همراه فرزندان مجبور مي شوند به کراتی بروند. (کراتی روستایی است کنار رودخانه هراز در نزدیکی روستاي جعفرآباد آمل، که هم اکنون متروکه شده و کسی در آنجا زندگی نمی کند)

در منطقه کراتی زمین فراوانی بصورت بایر وجود داشت و هرکس که نیرو و امکانات داشت می توانست قطعه زمینی را بگیرد و آنرا آباد کند. ارباب منطقه از خدایش بود تا کسی پیدا شود تا زمین هایش را کشت کند تا او بتواند سهمش را از كشاورز  زحمتكش و بيچاره دريافت كند.

 

 ابوالقاسم و گلبرار قاسمي به همراه ابوالحسن، با دست خالی و با ابزار ساده ي كشاورزي مثل بیل و بلو شروع به کار كردهو حدود یک هکتار از زمین باير را  آماده كشاورزي مي كنند.

 

ارباب به این خانواده ی مهاجر تازه از راه رسیده، شش کیسه نیمدانه به عنوان مساعده مي دهد تا حداقل گرسنه نمانند. خلاصه آن سال با مشقت فراوان براي خانواده ابوالحسن قاسمي سپري مي شود  و متاسفانه سال كشاورزي بسیار بدی هم برای کشاورزان بود. پس از برداشت محصول،متوجه مي شوند ميزان آن به اندازه ای نمي شود تا مساعده ارباب و سهمش را باز پس دهند و در پايان با دست خالي به روستاي ايمن آباد باز مي گردند.

 

 

کار در گونی بافی قائمشهر

ابوالحسن قاسمي كه به سن 20 سالگي مي رسد يعني در سال 1334 به سفارش آقای رضوی که اعضای خانواده او را آقا صدا می زدند، در کارخانه گونی بافی شاهي (قائمشهر فعلي) به همراه دوستش اسماعیل قویدل که در حال حاضر ساكن  آمل مي باشد، مشغول به کار  مي شود.

 

پس از گذشت چهار ماه كه دستمزدش با هزينه ی غذا و اجاره منزل جور در نمی آید و از طرفی سختي كار و بويژه دوري از خانواده را نیز به آن اضافه می کند، تصمیم می گیرد کارش را در گونی بافی قایمشهر ترک و به روستا بیاید. او در بازار احمد چاله پی، که آن زمان در منطقه مرکزیت داشت، مشغول خرید و فروش برنج  مي شود و با اندک پس اندازش، یک تجارت کوچک برای خودش دست و پا مي كند.

 

 

ازدواج

زندگي روز به روز شرايط بهتري براي ابوالحسن و خانواده پيدا مي كرد تا اينكه در سال 1341 تصميم به ازدواج مي گيرد.

بر خلاف فرهنگ مردم زمانه اش، که پسرها و دخترهای روستایی در سنین پايين  ازدواج می کردند، ابوالحسن در سن 27 سالگي ازدواج مي كند كه دانستن داستان ازدواجش نیز در نوع خود شنیدنی است.

او  به خانم جماليه دختر حسین آسیان كه آن زمان در قاضي محله ( بالاکروکلاي امروز) زندگي مي كردند علاقه مند مي شود.

حسين آسيان آنزمان پاکار ارباب بود و به همين دليل مادر ابوالحسن مخالفت مي كند كه آنجا جاي ما نيست. ما بايد به خانه اي وارد شويم كه هم تراز ما باشند. مادر به ابوالحسن مي گويد:

تو پدر نداری و ما خانواده ی فقیر و نداری هستیم و حسین پاکار هم،دست راست ارباب است و فقط این تک دختر را دارد و به هیچ وجه دخترش را به تو نمي دهد. ولی ابوالحسن اصرار می کند. چندين بار همسایه ها و بزرگان فامیل به خواستگاری مي روند و هر بار با جواب منفی و توهین حسین پاکار روبرو مي شوند ولی او كوتاه نمي آيد. او طي سه ماه، حدود شش بار به خواستگاری مي رود و هر بار جوابی می شنود منفي و تند تر از گذشته.

 

 تا اینکه حسین پاکار برای اینکه آنان را منصرف كند، پیش شرط های بسیار سنگینی را مي گذارد و فکر می کند  که آنان از عهده ی آن بر نمي آيند  و از ادامه راه منصرف مي شوند. ولی ابوالحسن تمامي پیش شرط ها را مي پذيرد  و ازدواج او با دختر حسين پاكار  سر مي گيرد.

 

 

 

پس از ازدواج، ابولحسن به مدت سه سال در منزل پدری اش نزد مادر و دو برادر بزرگترش ابوالقاسم و گلبرار قاسمي زندگی مي كند و فرزند اولش در سال 1342 به دنيا مي آيد و نام عسكري بر وي مي نهند.

سپس ابوالحسن كه همچنان به تجارت برنج مشغول است تصميم مي گيرد تا مستقل شود. ايشان در محل فعلی زندگی اش واقع در ايمن آباد شمالی، کنار رودخانه، قطعه زمینی از حسن علی نیا معروف به طبّال و سيد خلاق حسيني كه خدا رحمتشان كند خریداري مي كند و خانه اي را بنا مي سازد.

ابوالحسن به سفارش پدر زنش حسين پاكار كه از او مي خواهد تا خانه ای بزرگتر بسازد تا او هم از قاضي محله به ايمن آباد نقل مکان کند، با مشاركت يكديگردر سال 1343 در همین مکان فعلي خانه اي بزرگ مي سازند و در آن ساكن مي شوند. اين خانه پس از منزل مهدی هاشمی(کربلایی علی) که منزل فعلی حاج غلامحسن بویه مي باشد، دومين خانه در ايمن آباد شمالي محسوب مي شود. اين منطقه تا سال 1342 تماما" باغات خشکزاری بوده و خربزه، هندوانه، پنبه، نیشکر و ساير محصولات باغي در آن كشت می شد.

از سال 1340 كه کار ساختمانی جاده جدید بابل به آمل آغاز مي شود و تا سال 1344 ادامه مي يابد، این منطقه از روستاي ايمن آباد رو به آبادی مي رود و در کنار جاده، مغازه های تجاری و ساختمان های مسکونی زيادي، بنا مي شود.

آرام آرام چهره روستا  تغییر مي يابد و  نقش اساسي حاج ابوالحسن قاسمي را  در راستاي توسعه اقتصادي و رفاهي مردم روستا نبايد از نظر دور داشت.

 

 

ايشان با كسب مجوز  فروشندگی نفت سفید در سال 1343 اولین قدم را در راه رفاه و آبادانی محل بر مي دارد و در سال 1346 اولین کارخانه شالیکوبی واقع در محل فعلی شالیکوبی حاج حسین حسینی را، با همت و شراکت جمعی از اهالی بنا مي كند.

او سپس  اقدام به دريافت مجوز قصابي و نانوايي در روستا مي كند و زیر ساخت های ابتدایی یک روستا شکل مي گيرد.

آقاي ابوالحسن قاسمي يك سال بعد يعني سال 1347، کارخانه شالیکوبی ضلع شمالی جاده ايمن آباد را كه در حال حاضر نيز فعال است، با مشارکت جمعی دیگر از اهالی روستاي ايمن آباد و كروكلا بنا مي كند و تجارت و خرید و فروش برنج و ایجاد مغازه های متعدد بوجاری و در کنار آن مغازه های بقالی و  ساخت قهوه خانه، شکل تازه ای به روستاي ايمن آباد مي دهد.

به مرور زمان با وجود امكاناتي اينگونه كه در روستاهاي مجاور خبري از آن نبود، روستاي ايمن آباد مرکزیت خاصی در میان روستاهای مجاور از جمله میاندسته، بیجیکلا، پهناور، اسب شورپی، هلال کلا و اندیکلا مي یابد. حتي مردم منطقه دابودشت نيز تا قبل از تاسيس جاده بابل به آمل از روستاهاي اسب شور پي به هلال كلا و از آنجا به ايمن آباد و به بابل مي رفتند و جالب اينجاست كه مردم منطقه بسياري از ملزومات خود را از روستايمان تهيه مي كردند.

با همت ابوالحسن قاسمي و ساير بزرگان روستا روز به روز به رونق روستا افزوده مي شود و شغل های فراوانی برای اهالی ایجاد مي گردد.

 

 

 ايشان به عنوان يكي از بزرگترين خيرين روستا و به عنوان فردي كه  براي توسعه روستا از ابعاد مختلف اقتصادي، رفاهي، اجتماعي و فرهنگي  نقش اساسي داشته است بر كسي پوشيده نيست.

حاج ابوالحسن قاسمي راضي به بيان خدمات و خيراتش به مردم روستا از زبان خودش نبوده است. اما آنچه را در اين بخش مي خوانيد بيشتر از زبان فرزندان و افراد باتجربه روستا از جمله حاج سيد مختار حسيني و حاج سيد حسين حسيني جمع آوري شده است.

 

 

اهداي 2000 متر مربع زمين خشكه زاري براي احداث مدرسه راهنمايي روستا در سال 1355 و  حدود 600 متر ديگر به عنوان راه عبور براي عبور و مرور دانش آموزان و معلمان از مدرسه تا جاده اصلي.( جمعا" 2600 متر مربع)

 

    

حفر يك حلقه چاه عميق در سال 1384 جهت آبياري بيست هكتار از اراضي منطقه شمال غربي ايمن آباد، واقع در خيابان مياندسته كه تمامي هزينه ها ابتدا توسط ايشان پرداخت شد و سپس مردم روستا پس از سه سال و اخذ وام از  بانك كشاورزي به او بازپرداخت شد. سند چاه به نام تمامي صاحبان زمين در محدوده بيست هكتاري  مي باشد. لازم به توضيح آنكه هزينه برق نيز تماما" از سوي ايشان پرداخت شده است.

 

 

پرداخت هزینه کامل ساخت و نصب گلدسته مسجد صاحب الزمان(عج) روستاي ايمن آباد در آذرماه سال 1391 مبلغي معادل بيست و پنج ميليون ريال برابر با دو و نيم ميليون تومان.

بانی، برنامه ریز و از حامیان بزرگ و مهم ساخت مسجد امام رضا(ع) روستای ایمن آباد در بخش شمالی روستا.

 

 

 

 و اما فعاليت ها و خدمات ارزشمند ايشان به مردم روستا در عرصه هاي مختلف بويژه اقتصادي و خدماتي:

 

1-      سال 1344 احداث، فروشندگي  و ارائه خدمات نفت سفيد به روستائيان.

 

2-      سال 1346 احداث و افتتاح نانوایی و قصابي در روستا.

 

3-   سال 1348 احداث و افتتاح اولین شالیکوبی روستا با مشارکت جمعی از اهالی از جمله مرحوم حاج سيد باباحسيني، حاج سيدمختار حسيني،حاج سيد حسين حسيني، برادران حسن و حسين نجفي(ره) و برادرش گلبرار قاسمي.

 

4-   سال 1350 احداث و افتتاح دومین كارخانه شالیکوبی و مشارکت در آبرسانی روستا با مشاركت عزيزاني چون حاج سيد بابا حسيني مرحوم حاج سيد رحمان رسولي،برادران سيد كاظم و سيد علي اكبر هاشمي و برادران حسن و حسين نجفي(ره)

 

5-    سال 1352 احداث و افتتاح سومین كارخانه شالیکوبی روبروي منزلش در خيابان مياندسته

 

6-      سال 1352مشارکت بسیار فعال در امر برق رسانی روستا

 

7-   سال 53 احداث ساختمان بانک صادرات جهت افتتاح شعبه اي از بانک در روستا (اين ساختمان در دو طبقه احداث مي شود و طبقه فوقاني براي زندگي رئيس بانك و خانواده اش ايجاد مي گردد. بعد از آن دندانسازي دكتر طالبيان و سپس ساندويچي و پس از آن اولين مركز مخابراتي روستا و بعد از آن داروخانه روستا مي گردد)

 

8-  سال 1363 مشارکت فعال در افتتاح دفتر مخابراتی و در اختیار نهادن یکدستگاه ساختمان جهت دفتر مخابرات به مدت سه سال. كه حتي هزينه هاي دستمزد كاركنان مخابرات از جمله آقاي علي ميرزا هاشمی و میر یحیی حسینی  توسط عزیزاني چون ايشان و حاج سيد مختار حسيني و سید اسماعیل هاشمی(مسیح) پرداخت مي شد.( بانصب بلند گو، بويژه در زمان دفاع مقدس، تنها راه ارتباطي با رزمندگان به حساب مي آمد)

 

9-  سال 1376 در يافت مجوز و ساخت جایگاه پمپ بنزین و تامین سوخت اهالی و روستاهای مجاور در ایام بسیار سخت خشکسالی و زمستان  كه به تعداد هفت نفر از اهالي بطور مستقيم مشغول به كار شدند.

 

10-  سال 1390ساخت جایگاه سی ان جی و کارآفرینی برای حدود 17 نفر از اهالی بطور مستقيم و در مجموع  به تعداد بيست نفر مشغول به كار مي باشند.

 

 


البته حاج ابوالحسن قاسمي كمك هاي مالي فراواني را براي توسعه و عمران و آباداني روستا، كمك به مسجد و حسينيه روستا و افرادي كه با مشكلات مالي جدي روبرو بودند به مرحله انجام رسانده است و همچنان انجام مي دهد.

 

 

 

 

خداوند به ايشان طول عمر با عزت و افتخار ، همراه با امنيت و سلامتي عنايت فرمايد

و  بركت در كسب و كار ايشان و فرزندانشان را، افزون نمايد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تهیه و تنظیم: عسکری امینی ایمن آبادی
                      با سپاس از فرزندانشان در جمع اوری اطلاعات و تصاویر

 

 

ارسال نظر

وبسايت روستا مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است و از انتشار نظراتی که حاوی توهین یا بی‌احترامی به اشخاص حقيقي يا حقوقي و موارد مغایر با قوانین كشور باشد معذور است.

کد امنیتی
بارگزاری مجدد

نظرات  

 
0 # حسینی گاز در تاریخ: شنبه 15 ارديبهشت 1397 ، ساعت 07:02 ب ظ
با سلام و تشکر از نویسنده مطالب بسیار زیبا که زحمت فراوان کشیدند تا از فرد خیر و سرمایه گذار آبادی چنین گزارشی را تهیه نموده اند، به قول معروف باید چشمها را شست و به زندگی جور دیگری نگاه کرد .
آرزوی موفقیت برای این مرد بزرگ و کارآفرین داریم که الگویی است برای خیلی از جوانان امروز محل.
نقل قول
 
درباره روستا
شهدا
حماسه سازان
مردم شناسی
کشاورزی
مشاغل و صنایع
آموزش
ورزش
زنان
خیرین
روستائيان نمونه
بنياد علمي فريد
آئينهاي مذهبي
نهادهای اجرایی
بهداشت
مقالات و مطالب مختلف
دیگر موضوعات

 

 

روستــا20