*اطلاعات موجود در سایت بیشتر بصورت میدانی جمع آوری شده است و احتمال اشتباه وجود دارد . ما را در رفع اشتباهات و تکمیل اطلاعات، یاری نمایید . منتظر ارسال مقالات، مطالب و دست نوشته های شما اهالی روستا، درباره موضوعات مختلف هستیم*

به ياد پانزدهمين ستاره ي فروزان روستا(شهيد مهمان)

 
درود و سلام و صلوات بر روح بلند همه شهيدان راه حق و حقيقت، از جمله شهداي هشت سال دفاع مقدس و  15 شهيد سربلند روستايمان ايمن آباد و كروكلا.

 

يادمان نرود يادي كنيم از شهداي گرانقدر روستاي مان، به ياد ارزش هاي بجا مانده از اين ستارگان خاك. ستارگاني كه در خاكند اما همچنان مي درخشند و ياد و خاطره شان در انديشه ها و قلب هاي من وُ شما و تمامي اهالي روستاي مان زنده و ماناست.

 

شما نيز اگر خاطرات، دست نوشته، عكس، ابزار و و يا وسايلي از آنان حتي به امانت داريد مي توانيد در اختيار بگذاريد تا در آينده اي نزديك در موزه ي كوچك دفاع مقدس روستا نگهداري و حفظ شود.

 

 

 امروز چهارم مردادماه، مصادف است با سالروز شهادت پانزدهمين و آخرين شهيد روستاي مان ايمن آباد و كروكلا در دوران هشت سال دفاع مقدس، كه در سال 1367 و در سن 17 سالگي به شهادت رسيد.

 

شهيدي كه به عنوان تنها شهيد مهمان روستاي مان معروف است.

 

شهيدي از شهرستان كرج كه داستان حضورش در روستاي مان، حكايتي زيبا و ماندگار به همراه دارد.

 

 

 

سيد مجيد موسوي  فرزند سجاد متولد 1350 از شهرستان زنجان.

 

 

ايشان پس از خواهرش به عنوان دومين فرزند خانواده در سال 1350 در زنجان از يك خانواده ي مذهبي به دنيا مي آيد.

 

دوران ابتدايي را در مدرسه ي  ابتدايي شهر زنجان سپري مي كند و وضعيت تحصيلي خوبي داشت. با توجه به شرايط كاري پدر در سن 10 سالگي به همراه خانواده به شهر كرج مهاجرت مي كنند و دوران ابتدايي و راهنمايي را در مدرسه ي حمزه ي كرج پشت سر مي گذارد.

 

سيد مجيد كه عضو فعال بسيج شهر كرج بوده است پس از اتمام سال سوم راهنمايي از درس و مدرسه كناره گيري مي كند و براي اعزام به جبهه اقدام مي كند كه به دليل سن كم و همچنين جثه ي كوچكش پذيرش نمي شود. سيد مجيد حتي در شناسنامه اش نيز دست مي برد تا به جبهه اعزام شود، اما نتيجه نمي دهد.

 

 

 

 

 

از آن پس، بيشتر فعاليت هاي او كمك به جبهه ها بود. او مدتي را  در مركز تجاري به نام  پاساژ دانشكده ي كرج به تعليم و آموزش تعمير وسايل الكتريكي پرداخت.

 

سيد مجيد در سن 17 سالگي ور در ارديبهشت 1367 براي دوره آموزشي 45 روزه به پادگان آموزشي قُدس مردآباد كرج مي رود و با مخالفت پدر مواجه مي شود. پدر كه سن و سال و جثه كوچك پسرش را نظاره مي كند مي گويد درس برايت واجب تر است از طرفي تو هنوز قد و قامتي نداري چه عجله اي داري؟ كه مجيد نمي پذيرد و به هر شكل ممكن رضايت پدر را براي حضورش در جبهه جلب مي كند.

 

پس از دوره آموزشي از پادگان شهرپسند كرج به منطقه شلمچه اعزام مي شود كه مادر، خواهر و برادرش او را همراهي مي كنند.

 

 او در لحظه ي خداحافظي به خانواده مي گويد: من رفتم احتمالا" بر نمي گردم، شما نگران نباشيد.

 

ايشان كه عضو پايگاه مقاومت بسيج شهيد جهازي بود به همراه 16 نفر از دوستان بسيجي خود به جبهه مي رود و به منطقه شلمچه اعزام مي شود و دوستانش به ترتيب 2 مرداد همايون مدني، 3 مرداد  اصغر شجاعي و 4 مرداد مجيد موسوي به شهادت مي رسند.

 

آقاي قرهي مسئول پايگاه بسيج پس از شهادتش به خانواده اش مي گويد:

مجيد غروب سوم مردادماه 1367، با شهادت دو دوستش چنان ناله مي كرد و اشك مي ريخت و دلتنگ دوستانش شد كه فرداي آنروز يعني چهارم مردادماه 1367 در عمليات مرصاد، با برخورد تركش به پشت گردن و نخائش، خودش به شهادت مي رسد و به سوي خداوند پر مي كشد و به دوستان شهيدش مي پيوندد.

 

 

 

پس از شهادت سيد مجيد موسوي خبر شهادتش به همراه ساك و وسايل شخصي اش توسط بچه هاي پايگاه مقاومت بسيج جهازي، به خانواده داده مي شود اما خبري از پيكر پاك شهيد نمي شود.

 

پدرش سجاد موسوي تمام مناطق جنوب كشور مثل شلمچه،  آبادن، اهواز و ...  را به جستجويش مي پردازد اما خبري از فرزندش نيست.

 

مادر سيد مجيد نيز در جستجوي پسرش، هر روز صبح به معراج الشهداي تهران مي رود تا با ديدن جنازه هايي كه غير قابل شناسايي بود شايد فرزندش را بيابد اما هيچ كدامشان علائمي از مجيدش را همراه ندارد. حدود ده روزي از اين واقعه و پيگيري هاي خانواده شهيد مجيد موسوي برا يافتنش مي گذرد.

 

 

اما طرف ديگر اين حادثه، در روستاي كروكلا رخ مي دهد. پيكر شهيد مجيد موسوي پس از شهادتش به اشتباه و به دليل شباهت بيش از اندازه ي او با سيد رضا هاشمي كرويي به بابل منتقل مي شود.

 

 

اين اشتباه به اين دليل بوده است كه چون تركش به پشت گردن و نخاع شهيد مجيد موسوي برخورد مي كند پلاكش از گردنش جدا مي شود  و شناسايي، تنها از روي ديدن چهره اش توسط پسر عمه اش ميسر مي شود كه يكي از بستگان سيد رضا هاشمي در معراج الشهدا تاييد مي كند كه اين سيد رضاست و نام سيد رضاي روستاي مان به عنوان شهيد سيد رضا هاشمي كرويي با مشخصات كاملش در دفتر اسامي شهدا ثبت مي شود و خبر شهادت به همراه پيكرش به شهرستان بابل و بيمارستان شهيد يحيي نژاد بابل ارسال و منتقل مي شود.

 

 

 

 

جالب اينجاست در مراسم ويژه شب وداع شهيد با خانواده، كه اصولا" طبق برنامه، شب قبل از به خاك سپاري شهدا در منزل شهيد صورت مي گيرد به دليل شباهت فراوان، هيچكدام از اعضاي خانواده ي درجه يك سيد رضا، حتي پدر و مادرش متوجه آن نمي شوند كه اين فرزند آنان يعني سيد رضا نيست.

 

مراسم تشييع پيكر پاك شهيد سيد مجيد موسوي كه به اشتباه به نام سيد رضا هاشمي كرويي مي باشد در بابل به رسم ديرينه ي ديگر شهداي شهر و روستايمان صورت مي پذيرد و در روستا از ورودي ايمن آباد به سمت گلزار شهداي بالاكروكلا تشييع مي شود و با احترام تمام، كنار شهيد سيد علي هاشمي كرويي(آيت اله) كه دقيقا" دو سال پيش در اول مردادماه 1365 به شهادت مي رسد به خاك سپرده مي شود.

 

 

 

 

سيد رضا كه به عنوان پانزدهمين شهيد روستاي ايمن آباد و كروكلا نام مي گيرد، مراسم سوم و هفتمين روز شهادت شهيد سيد رضا هاشمي كرويي در روستا برگزار مي شود.

 

روز نهم مردادماه سيد رضا هاشمي جهت گذراندن مرخصي، به روستا برمي گردد كه باعث تعجب و حتي وحشت بعضي از اهالي بويژه اعضاي خانواد ه اش مي شود.

 

 

شهيد رضا هاشمي زنده بهيه، بي يمو محل!!(شهيد سيد رضا زنده شده است و به روستا بازگشت).  اين جمله اي بوده كه آنزمان ورد زبان اهالي روستاي ايمن آباد و كروكلا بوده است.

 

پس از مدتي به اين فكر افتادند، پس اين شهيدي كه به نام سيد رضا در روستا به خاك سپرده شده است كيست و اهل كجاي ايران است؟

 

 

نكته ي قابل توجه وجود يك شماره ي تلفني مي باشد كه در جيب پيراهن شهيد سيد مجيد موسوي بوده است و چون شهيد موسوي از نظر جسمي سالم بوده است و فقط با اصابت يك تركش به پشت گردنش شهيد شده بود لباسش را خانواده ي سيد رضا به امانت از تن شهيد خارج كردند و پيش خود نگه داشتند و با جستجوي مجدد در لباس شهيد به اين شماره تلفني كه روي تكه كاغذي كوچك نوشته شده بود مي رسند.

 

اين شماره تلفن محل كار داماد شهيد سيد مجيد موسوي بود كه در فرودگاه مهر آباد كار مي كرد و توسط خواهرش هنگام اعزام روي كف دست مجيد نوشته مي شود و مجيد با نشستن در اتوبوس و دريافت يك تكه كاغذ از بغل دستي اش آنرا ياد داشت مي كند و در جيبش قرار مي دهد.

 

پس از تماس با دامادش كه حدود 18 روز از شهادت سيد مجيد مي گذرد، خانواده ي سيد مجيد متوجه حضور شهيد سيد مجيد موسوي در شمال كشور، استان مازندران، شهرستان بابل و روستاي بالا كروكلا مي شوند.

 

خانواده شهيد موسوي در اول شهريور سال 1367 با مجوز از دفتر امام خميني(ره) و بنياد شهيد كشور، جهت نبش قبر و انتقال جنازه به كرج اقدام مي كنند. هرچند دفتر حضرت امام خميني(ره) به پدر شهيد موسوي مي گويند: " اگر شما و مادرش طاقت داريد، نبش قبر نكنيد بهتر است."

 

شب قبل از حركت، مادر مجيد، پسرش را درخواب مي بيند كه به او مي گويد: جايم راحت است و ميل به برگشتن ندارم.

 

 از طرفي پدر نيز جهت برگرداندن مجيد از بابل به كرج استخاره مي كند و خوب نمي آيد، اين بود كه در مجموع خانواده ي موسوي منصرف مي شوند و مجيد را به عنوان مهمان به اهالي روستاي ايمن آباد و كروكلا مي سپارند تا ميزبان خوبي برايش باشند.

 

 

 

 

سيد سجاد، پدر شهيد موسوي مي گويد:

 

مجيد بسيار فرزند خوب و دل نازكي بود، بسيار دلسوز بود. پول تو جيبي كه به او مي دادم تا خرج خودش كند، پولش را به مستمندان مي داد و يا به نيازمندان قرض مي داد. چند روز پس از شهادتش فردي اشك ريزان، به منزلمان آمد تا پولي كه مجيد به او داده بود پس بدهد كه من نپذيرفتم. با اينكه مخالف حضورش در جبهه بودم و دو ماه پس از شهادتش جنگ تمام شد، اما بسيار خوشحالم در راه خدا و حفظ آرامش مردم شهيد شده است.

 

 

 

مادر شهيد موسوي مي گويد:

 

مجيد پسر بسيار خوب و مؤدبي بود، هميشه دلتنگش هستم، بهر حال مادرم و زحمت فرزندم را كشيدم اما كار خداست و خوشحالم از اين رخداد.

 

وقتي خبر شهادت فرزندم را شنيدم با توجه به علاقه شديد به مجيد اصلا" ناراحت نشدم و خدا رو شكر كردم، شهيد مقامش بالاست و خداوند به من نيرويي داد كه احساس ناراحتي نكنم، هرچند شايد برادر مجيد يك لحظه از من دور مي شود، بسيار ناراحت مي شوم.

 

 

خواهر شهيد مجيد موسوي مي گويد:

 

مجيد بسيار اهل نماز و اهل حيا بود، احترام خاصي براي بزرگترها قائل بود، وقتي كارگري اطراف منزل مي ديد مي گفت: غذايم را داخل سيني بگذاريد مي خواهم به كار گري بدهم كه مشغول كار است. بسيار مردم دار و خيرخواه ديگران بود و اهل كمك به مردم.

 

مجيد سفارش مي كرد من رفتم گريه نكنيد تا دشمن شاد نشود، حجاب را رعايت كنيد، هر چه بيشتر بهتر خواهد بود، همواره به فقرا كمك كنيد و مواظب آنها باشيد.

 

 

 

 

   

مادر سيد رضا هاشمي(شهيد زنده روستا) مي گويد:

 

شهيد مجيد مثل پسرم و شايد از پسرم ارزشمند تر است، دلم به اوست و هميشه به كنار مزار فرزند شهيدم مي آيم و همواره به ياد غربت اين شهيد و دوري از مادرش گريه مي كنم.

 

  و اما سيد رضا شهيد زنده ي روستا مي گويد:

 

18 ماه از خدمتم گذشته بود كه براي مرخصي آمدم، چون در آمل زندگي و كار مي كردم مردم ايمن آباد كمتر مرا مي شناختند، اين بود كه وقتي به ايمن آباد رسيدم مادرم كه داشت به سمت جاده ي اصلي مي رفت ( 500 متري جاده) مرا مي بيند و با مطمئن شدن از اينكه من خودم هستم و زنده ام، بيهوش مي شود.

 

افتخار بزرگي براي من، خانواده ام و همچنين اهالي روستا مي باشد كه مهمان عزيزي چون شهيد موسوي در روستايمان است و بايد حق ميزباني را به خوبي ادا كنيم.

 

من هم به احترام شهيد مجيد موسوي، پس از ازدواج و تولد اولين فرزندم كه خداوند پسري به من عنايت كرد، نامش را مجيد گذاشتم.

 

 

 

 

سيد مجيد هاشمي كرويي كه بسيار شبيه شهيد سيد مجيد موسوي مي باشد، مي گويد: از اين رخداد منحصر به فرد بسيار خوشحالم كه نام شهيدي از كشورم را با خود به همراه دارم و اميدوارم در رفتار و گفتارم همانند او باشم.

 

 

 

   

روحش شاد و يادش مانا

يادمان باشد فراموششان نكنيم

آرامش ديروز و امروز ما، حاصل جانفشاني شهيدان است.

 

 

 

 

 

وبسايت روستا از خانواده ي شهيد سيد مجيد موسوي بابت همكاري شان در دريافت و جمع آوري اطلاعات شهيد،

از آنان بسيار قدرداني مي كند.

 

 

 

 

ارسال نظر

وبسايت روستا مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است و از انتشار نظراتی که حاوی توهین یا بی‌احترامی به اشخاص حقيقي يا حقوقي و موارد مغایر با قوانین كشور باشد معذور است.

کد امنیتی
بارگزاری مجدد

نظرات  

 
0 # ح.الف در تاریخ: شنبه 04 مرداد 1393 ، ساعت 01:05 ب ظ
سلام به همه 15 شهيد روستامون بويژه شهيد موسوي كه خيلي ساله مهمون مونه.
دستمريزاد وبسايت روستا كه يك تنه دارن بار بسيج و ديگر مسئولين روستا رو به دوش مي كشن.
اگه اين عكس ها زندگي نامه ها وصايا و اين حوادث عجيب و غريبي كه در روستا درباره شهدا بوجود اومد جمع آوري نمي شد واقعا" بسيج و دهياري و شوراي روستا مي تونست سي سال ديگه، سرشو بلند بكنه!!
فكر مي كنم تو يادواره شهدا همين زندگي نامه رو بخونن بسيار پربارتر از سخنراني و مداحيه.
نقل قول
 
 
0 # آشنا در تاریخ: سه شنبه 07 مرداد 1393 ، ساعت 01:05 ق ظ
ضمن سلام و صلوات به روح بلند و ملکوتی 15 شهید روستامون، خصوصا" شهید مهمانمون سید مجید موسوی که از جهت مهمان بودنش برای ما عزیز تر است.
تشکر ویژه دارم از وبسایت روستا و آقای امینی عزیز که با زحمت فراوان، بدون منت، در شناساندن این عزیزان به همه اهتمام می ورزند. داستان شهید مجید، یکی از داستانهای شیرین دوران دفاع مقدس است که بنظرم بیشتر باید به آن پرداخته شود و حتی می شود از این داستان کم نظیر، فیلمی هم ساخت.
دوستان عزیز و مسئولین محترم بسیج و انجمن اسلامی روستا، 26 سال از پایان دفاع مقدس گذشته است و شما در این 26 سال غیر از اینکه سالانه مراسم مختصری برگزار نموده و مدعوین آن نیز به انتخاب خودتان بوده و در این مراسم به سخنرانی و نوحه خوانی بسنده نموده، حرکت دیگری در شناساندن این عزیزان نکرده اید. همه ما، خصوصا" نهادهای رسمی و اجرایی روستا به همه شهیدان و جانبازان روستامون بدهکاریم. بیایید انتقاد پذیر باشیم .
نقل قول
 
درباره روستا
شهدا
حماسه سازان
مردم شناسی
کشاورزی
مشاغل و صنایع
آموزش
ورزش
زنان
خیرین
روستائيان نمونه
بنياد علمي فريد
آئينهاي مذهبي
نهادهای اجرایی
بهداشت
مقالات و مطالب مختلف
دیگر موضوعات

 

 

روستــا20