*اطلاعات موجود در سایت بیشتر بصورت میدانی جمع آوری شده است و احتمال اشتباه وجود دارد . ما را در رفع اشتباهات و تکمیل اطلاعات، یاری نمایید . منتظر ارسال مقالات، مطالب و دست نوشته های شما اهالی روستا، درباره موضوعات مختلف هستیم*

نصوح، مردی که در حمام زنانه کار می کرد

 

آیا داستان مردی را که در حمام زنانه کار می کرد را شنیده اید؟

 مردی که سالیان سال همه را فریب داده بود نصوح نام داشت.

 

نصوح مردى بود شبیه زن ها، صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت. او مردی شهوتران بود با سوء استفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار مى کرد و کسى از وضع او خبر نداشت. او از این راه هم امرار معاش می کرد، هم به ارضاي نفسش مي پرداخت.

 

گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود، اما هر بار، توبه اش را می شکست

 

.

 

او دلاک و کیسه کش حمام زنانه بود. آوازه تمیزکارى و  زرنگى او به گوش همه رسیده و زنان و دختران و رجال دولت و اعیان و اشراف دوست داشتند که وى آنها را دلاکى کند و از او وقت مى گرفتند، تا روزى در کاخ شاه صحبت از او به میان آمد. دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد.


از قضا گوهر گرانبهاى دختر پادشاه در آن حمام مفقود گشت، از این حادثه دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه کارگران را تفتیش کنند تا شاید آن گوهر ارزنده پیدا شود.

 

کارگران را یکى بعد از دیگرى گشتند تا اینکه نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایى، حاضر نـشد که وى را تفتیش ‍ کنند، لذا به هر طرفى که مى رفتند تا دستگیرش کنند، او به طرف دیگر فرار مى کرد و این عمل او سوء ظن دزدى را در مورد او تقویت مى کرد و لذا مأمورین براى دستگیرى او بیشتر سعى مى کردند.

نصوح هم تنها راه نجات را در این دید که خود را در میان خزینه حمام پنهان کند. ناچار به داخل خزینه رفته و همین که دید مأمورین براى گرفتن او به خزینه آمدند و دیگر کارش از کار گذشته و الان است که رسوا شود به خداى تعالى متوجه شد و از روى اخلاص توبه کرد در حالی که بدنش مثل بید می‌لرزید با تمام وجود و با دلی شکسته گفت:

" خداوندا گرچه بارها توبه‌ام بشکستم، اما تو را به مقام ستاری ات این بار نیز فعل قبیحم بپوشان تا زین پس گِرد هیچ گناهی نگردم و از خدا خواست که از این غم و رسوایى نجاتش دهد. "

 

نصوح از ته دل توبه واقعی نمود. ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد. پس از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان شکر خدا به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص ‍ شد و به خانه خود رفت.

 

او عنایت پرودگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و فورا" از آن کار کناره گرفت.

 

چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه، او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد، ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم، و دیگر هم نرفت. هر مقدار مالى که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و چون زنان شهر از او دست بردار نبودند، دیگر نمى توانست در آن شهر بماند و از طرفى نمى توانست راز خودش را به کسى اظهار کند، ناچار از شهر خارج و در کوهى که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید.


شبی در خواب دید که کسی به او می گوید:

" ای نصوح! تو چگونه توبه کرده اى و حال آنکه گوشت و پوست تو از فعل حرام روئیده شده است؟ تو باید چنان توبه کنى که گوشت هاى حرام از بدنت بریزد. "

همین که از خواب بیدار شد با خودش قرار گذاشت که سنگ هاى سنگین حمل کند تا گوشت هاى حرام تنش را آب کند.

 

نصوح این برنامه را مرتب عمل مى کرد تا در یکى از روزها همانطورى که مشغول به کار بود، چشمش به میشى افتاد که در آن کوه چرا می کرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از کیست؟

 

عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعا" از شبانى فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستى من از آن نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود . لذا آن میش را گرفت و نگهدارى نمود خلاصه میش زاد ولد کرد و نصوح از شیر آن بهره مند مى شد تا سرانجام کاروانى که راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگى مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جاى آب به آنها شیر مى داد به طورى که همگى سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند.

وى راهى نزدیک را به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانى کردند و او در آنجا قلعه اى بنا کرده و چاه آبى حفر نمود و کم کم در آنجا منازلى ساخته و شهرکى بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند، همگى به چشم بزرگى به او مى نگریستند.

 

رفته رفته، آوازه خوبى و حسن تدبیر او به گوش پادشاه آن عصر رسید که پدر آن دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده، دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت کنند. همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیرفت و گفت: من کارى با دربار شاه ندارم و از رفتن نزد سلطان عذر خواست.

 

مامورین چون این سخن را به شاه رساندند،شاه بسیار تعجب کرد و اظهار داشت حال که او نزد ما نمی آید ما مى رویم او را ببینیم.

پس با درباریانش به سوى نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد، پس پادشاه در آنجا سکته کرد و نصوح چون خبردار شد که شاه براى ملاقات و دیدار او آمده بود، در مراسم تشییع او شرکت و آنجا ماند تا او را به خاک سپردند و چون پادشاه پسرى نداشت، ارکان دولت مصلحت دیدند که نصوح را به تخت سلطنت بنشانند. چنان کردند و نصوح چون به پادشاهى رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و بعد با همان دختر پادشاه که ذکرش رفت، ازدواج کرد و چون شب زفاف و عروسى رسید، در بارگاهش ‍ نشسته بود که ناگهان شخصى بر او وارد شد و گفت چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را نزد تو یافته ام، مالم را به من برگردان.

 

نصوح گفت : درست است و دستور داد تا میش را به او بدهند، گفت چون میش مرا نگهبانى کرده اى هرچه از منافع آن استفاده کرده اى، بر تو حلال ولى باید آنچه مانده با من نصف کنى.

 

گفت: درست است و دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.

آن شخص گفت: " بدان اى نصوح، نه من شبانم و نه آن میش است بلکه ما دو فرشته براى آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد. "  و  از نظر غایب شدند ....

 

 

 

  

يا ايّها الَّذينَ آمَنوا تُوبُوا اِلَى اللهِ تَوبَةً نَصُوحاً؛

اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، توبه حقيقى و خالص كنيد.

سوره تحريم _ 66



 

قُل يا عِبادِىَ الَّذينَ اسرفُوا على اَنفُسهِم لا تَقْنطوا مِن رَحمَة الله إنّ الله يَغفرُ الذُّنوبَ جَميعاً إنَّه هو الغَفورُ الرّحيم؛

بگو اى بندگان من كه بر خود اسراف و ستم كرده‌ايد، از رحمت خداوند نوميد نشويد كه خدا همه ي گناهان را مى‌آمرزد و او بسيار بخشنده و مهربان است.

 

 

 

منبع: جام نيوز

 

ارسال نظر

وبسايت روستا مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است و از انتشار نظراتی که حاوی توهین یا بی‌احترامی به اشخاص حقيقي يا حقوقي و موارد مغایر با قوانین كشور باشد معذور است.

کد امنیتی
بارگزاری مجدد

نظرات  

 
0 # 238 در تاریخ: دوشنبه 19 اسفند 1392 ، ساعت 01:12 ب ظ
واقعا جالب بود
نقل قول
 
 
0 # 0098111238 در تاریخ: دوشنبه 19 اسفند 1392 ، ساعت 04:12 ب ظ
چندوقت پیش تو یکی از سایت های خبری، مطلبی دراین باره خوندیم اما اونجا به این شکل چیزی از سرنوشت نصوح نگفته بود.اما در این خبر زیبا و کامل توضیح داده شده است...
براستی که خداوند بخشنده و مهربان است و ماهم باید باانجام عبادت و کارهای خوب، جواب بخشندگی و محبت های خداوند را بدهیم...
ممنون از مسئولان وبسایت روستا
نقل قول
 
 
0 # ببر مازرون در تاریخ: دوشنبه 19 اسفند 1392 ، ساعت 04:12 ب ظ
زیاد کلمه( توبه نصوح) به گوشم خورده بود ولی داستانش را نشینده بودم .خیلی آموزنده بود.انشاالله بتونیم در زندگی مون توبه واقعی را درک کنیم.
باتشکر از شما
نقل قول
 
 
0 # سیده زهرا هاشمی در تاریخ: دوشنبه 19 اسفند 1392 ، ساعت 10:12 ب ظ
بسیار جالب و زیبا بود
نقل قول
 
 
0 # منوچهرعلی طالب بابلی در تاریخ: سه شنبه 20 اسفند 1392 ، ساعت 12:12 ق ظ
به نام خدا - سلام عليکم؛
«نصوح» از «نصح» به معناى خلوص و صدق است و گاهى به معناى محكمى نيز آمده است. در تفاسير براى توبه نصوح مواردى آمده است،از قبيل: پشيمانى، استغفار، ترك گناه و تصميم بر ترك در آينده، ترس از پذيرفته نشدن، گناه را در برابر خود ديدن و شرمنده شدن، گريه، كم سخن گفتن و كم خوردن و كم خوابيدن، پرداخت حقوق مردم و ... .
اشکالات داستان:
1. چگونه فرشته ای که از مجردات است به گوسفندی که مادی و حيوان است تبديل می شود و بچه هم می زايد!

2. دختر پادشاه وقتی شکل آقای نصوح را ديد، آيا او را نشناخت؟ و با چه ميلی همسر مردی شده که شبيه زن است؟ و به زنان و دختران ديگر نگفت که او همان کيسه کش حمام است و شما را دلاکی کرده است؟ و شوهران و اقوام اين زنان برضد او قيام و اعتراض نکردند؟

3. ثروتمند شدن و پادشاه شدن آقای نصوح حالت رؤيايی و رومانتيک دارد و بيشتر به داستانهای افسانه ای شبيه تر است. البته ما منکر لطف و رحمت خدا نيستيم، اما خدا با اسباب، کارش را به جريان می اندازد.

4. « نصوح از نصح » يعنی: خلوص، صدق، محکمی؛ اين داستانی ( با اشکالاتی) که بيان شد شأن نزول آيه 8 تحريم نيست بلکه می تواند مصداقی از آيه باشد. يعنی سوره تحريم نازل شده بود بعدها برای کسي همچون اتفاقي افتاده است و از قضا اسم او با کلمه نصوح داخل آيه منطبق شد.
با تشکر
« عزيزان می توانيد به تفسير نور ، الميزان ، نمونه مراجعه کنيد.»
نقل قول
 
 
0 # سید احمد هاشمی کرویی در تاریخ: چهارشنبه 21 اسفند 1392 ، ساعت 01:12 ب ظ
سلام مرسی از داستان زیباتون.
بسیار آموزنده و جالب بود.
نقل قول
 
 
0 # 238 در تاریخ: پنج شنبه 22 اسفند 1392 ، ساعت 02:12 ب ظ
باسلام
آیا توبه نصوح با توبه نصتوح فرق می کند.

پاسخ:
توبه اي به نام " توبه نصتوح" نداريم.
جهت اطلاع بيشتر مي توانيد در موتور جستجو كمي جستجو كنيد.
نقل قول
 
 
0 # 238 در تاریخ: جمعه 23 اسفند 1392 ، ساعت 08:12 ق ظ
با تشکراز اعضا وبسایت از کسی شنیده بودم برام سوال شده بود :roll:
نقل قول
 
 
0 # سید مجید هاشمی کروئی در تاریخ: جمعه 23 اسفند 1392 ، ساعت 01:12 ب ظ
این داستان توبه نصوح در مثنوی مولاناست.اما و هزار اما که آن داستان زیبا در مثنوی کجا،این که شما نوشتید کجا.
نازنینی ولی در حد خویش
الله الله پامنه ز اندازه بیش
خورشید کز وی عالم برفروخت
اندکی گر پیش آید عالم همه بسوخت
نقل قول
 
 
0 # غلامعلی صالحی ایمنی در تاریخ: جمعه 23 اسفند 1392 ، ساعت 09:12 ب ظ
با سلام بسیار داستان قشنگی بود ممنونم از زحمات بسیار شما.....
نقل قول
 
درباره روستا
شهدا
حماسه سازان
مردم شناسی
کشاورزی
مشاغل و صنایع
آموزش
ورزش
زنان
خیرین
روستائيان نمونه
بنياد علمي فريد
آئينهاي مذهبي
نهادهای اجرایی
بهداشت
مقالات و مطالب مختلف
دیگر موضوعات

 

 

روستــا20