*اطلاعات موجود در سایت بیشتر بصورت میدانی جمع آوری شده است و احتمال اشتباه وجود دارد . ما را در رفع اشتباهات و تکمیل اطلاعات، یاری نمایید . منتظر ارسال مقالات، مطالب و دست نوشته های شما اهالی روستا، درباره موضوعات مختلف هستیم*

از كتاب تاريخ طبري تا نقدي بر متدتاریخ‌ نگاری آن

 

چندي پيش درباره محمد بن جریر طبری اين بزرگ مرد دانشور يعني مورخ، مفسر قرآن و مؤلف کتاب تاریخ طبری كه اهل مازندران و آمل است، اطلاعاتي را در قالب زندگي نامه ي ايشان در اختيار شما اهالي محترم گذاشتيم. زماني ديگر، درباره اثر ارزشمند ايشان يعني کتاب تاريخ طبري نيز مطالبي را در وبسايت روستا، جهت آگاهي شما درج نموديم.

 

سيد علي حسيني ايمني كه خود كارشناس ارشد فقه و مبانی حقوق اسلامی مي باشد و اهل روستاي ايمن آباد، درباره ي محمدبن جریر طبری و آثارش و خصوصا" تاریخ و تفسیر طبری، مطلبي را تنظيم و ارسال نموده است مبني بر اينكه:

نویسنده، يعني محمد ابن جرير طبري، با توجه به جايگاه بلند آثارش نزد محققان و پژوهشگران، اما در این دو کتاب خود، با کتمان حقایق و بد جلوه دادن یاران امیرالمؤمنین و خوب جلوه دادن دشمنانش، ظلمي آشكار در حق اهل بیت(ع) روا داشته است!

 

لذا آقاي حسيني جهت افزايش آگاهي اهالي محترم و ديگر بازديد كنندگان وبسایت، مقاله اي از محقق و پژوهشگر فرزانه مرحوم علّامه سید مرتضی عسکری را با بازنويسي دوباره براي فهم ساده تر مخاطبان، به ايميل وبسايت ارسال نموده اند كه ضمن سپاس از ايشان، از نظر مي گذرانيم.

 

 

 

چنانکه مشهور است، پس از ظهور اسلام هیچ ملتی مانند مسلمان‌ها در تاریخ‌نگاری همت نداشته و پیشتاز نبوده‏ اند. و نه تنها در تاریخ‌نگاری که باید گفت در هیچ رشته از علوم، مسلمان‌ها همتا نداشته‏ اند، و زمانی ملت‌های دیگر بر آنان سبقت جستند که عصر انحطاط ایشان آغاز گردید.

 

به هر حال در زمینه تاریخ، طبری از شخصیت‌های بارزی است که بسیاری از اندیشمندان، او را چنانکه هست نمی ‏شناسند، چه اینکه عالمی چون طبری در مکتب خلفاء تاکنون رشد نیافته است، نه تنها در تاریخ بلکه در سایر رشته‏ های علمی متداول آن روز مانند علم لغت عرب (نه به معنای نحو و صرف بلکه به معنای آگاهی داشتن به نکات دقیق لغت عرب در زمان پیامبر و صحابه) و شاید بتوان گفت که او در این رشته در رتبه نخست بوده است، علم تفسیر و علم قرائت (بنا به اینکه کسی آن را علم بداند) و علم فقه و اصول از دیگر علومی است که طبری در آنها ورزیدگی داشته است.

 

از آثار او و آنچه درباره او گفته‏ اند چنین پیداست که وی دارای حافظه بسیار نیرومندی بوده که او را در گردآوری مطالب تاریخی و علمی یاری می‏ داده است.

 

یکی از راه‌های شناخت موقعیت علمی هر فرد، بکارگیری شیوه تطبیق و مقایسه میان آثار او با آثار دیگر دانشمندان است. مثلا" اگر بخواهیم پایه و رتبه طبری را در علم تفسیر بدانیم باید تفسیر او را با تفاسیر دیگر (قبل و بعد از او) مقایسه کنیم. اینکه می‏ گوییم طبری در فقه و اصول در مکتب خلفاء تا به امروز مانند نداشته است، راه اثبات این ادعا نیز همان شیوه تطبیق است. یعنی باید، اولاً، مکتب فقهی طبری را معرفی کنیم و ثانیاً، مکتب فقهی او را با مکاتب فقهی(لااقل) ائمه مذاهب اربعه بسنجیم.


ائمه مذاهب اربعه، اولشان مالک ابن انس بوده که در سال 176 هجری وفات کرد، بعد از او ابوحنیفه است که معاصر مالک بوده ولی در سال 150 وفات یافته. گر چه به حسب شهرت، ابوحنیفه مشهورتر است. پس از آن دو، محمد ابن ادریس شافعی است که وفاتش سال 204 بوده بعد از این‌ها، احمد ابن حنبل است که سال 241 وفات نموده است. امروزه مشهور از ميان مذاهب فقهی مکتب خلفا، این چند مذهب است.

 

اما مالک ابن انس، فقه او که در کتاب موطأ خلاصه شده عبارت است از احادیث اندکی که در مکتب خلفا روایت می‏شده است (از پیامبر (ص) و از فتواهایی که صحابه و نیز تابعین داده ‏اند) این کل فقه مالک ابن انس است.

 

محمد ابن ادریس شافعی، موطأ را نزد مالک ابن انس خوانده که از شاگردان مالک ابن انس محسوب می ‏شود و احمد ابن حنبل نزد محمد بن ادریس شافعی تحصیل کرده است، البته نه به‏ اندازه‏ای که محمد ابن ادریس شافعی نزد مالک ابن انس درس خوانده است. و اما مکتب ابوحنیفه مکتبی است در مقابل آن مکتب.

 

بنابراین، مالک بن انس و احمد بن حنبل به کلّی مکتب فقهی نداشته اند. از احمد ابن حنبل در فقه کتابی جز در بحث مناسک حج نشنیده ‏ایم و مناسک حج او هم به قیاس دیگر کتب آن عصر قاعدتاً در بردارنده چند حدیث درباره حج بوده است، کتاب معروف حدیثی او که هم اکنون در دست می‏ باشد، مسند احمد است و کتابی هم در مناقب حضرت امیر داشته که مجموعه‏ ای از احادیث در آن زمینه بوده است.

 

ابو حنیفه مکتب فقهی دیگری در مقابل همه این‌ها تأسیس کرد، زیربنای مکتب فقهی ابو حنیفه اجتهادهایی است که وی از صحابه دیده بوده است. تفصیل آن را در جلد دوم معالم المدرستین آورده‏ ام و می ‏توان به آنجا مراجعه کرد.

 

ابوحنیفه از آراء و نظریات اجتهادی پیشینیان خود بهره جسته و برای آن‌ها قاعده‏ای قرار داده و اسم آن را قیاس، استحسان، مصالح مرسله گذارده است. و من در اینجا نمی‏ خواهم همه آن را شرح بدهم، ولی همه آن ضابطه ‏ها به یک اصل باز می‏ گردد که عبارت است از عمل بر طبق رأی و نظر شخصی مجتهد و دقیقاً به همین خاطر است که روش او را مکتب رأی نامیده و معتقدان به آن را اهل رأی خوانده ‏اند. یعنی یکی از مدارک فقهی آنها رأی بوده که با گذشت زمان رأی را عقل نامیدند و آن را دلیل عقلی دانستند و متأسفانه این زمزمه از آنجا به اصول فقه مکتب اهل بیت راه یافت. و تا زمان شیخ طوسی این مسأله نبوده و بعد طرح شد.

 

علم اصول فقه در مکتب خلفاء نبوده و محمد بن ادریس شافعی اولین عالمی است که آن را تأسیس کرده است. او مرد دانشمندی بود و در این باره هیچ تناسبی به استادش مالک بن انس ندارد. زیرا مالک بن انس مسائلی را که طرح می‏ کند مسأله نیست، بلکه او فقط چند فتوا را جمع کرده است.


کتاب الامّ شافعی با اینکه هشت مجلد است ولی آن مسائل فقهی و آن استنباط‌ ها و آن علم اصول که ایشان دارد در مقابل علم اصول مکتب اهل بیت(ع) درست مانند یک ستاره در برابر آفتاب است. ای کاش در اینجا می‏ توانستم مقایسه ‏ای بکنم بین اصول فقهی که در مکتب اهل بیت(ع) است و بین اصول فقهی که بعد از محمد بن ادریس شافعی در مکتب خلفاء تکامل یافته، تا فاصله میان آن دو از طریق مقایسه معلوم گردد.

 

در این باره یکی از همکارهای ما، دانشمند گمنام نجف، سید محمدتقی حکیم، کتاب «اصول الفقه المقارن» را نوشته که کتاب خوبی است، ولی آنچه من می‏ گویم بیش از این‌هاست.


اصول فقه مکتب اهل البیت(ع) مأخوذ از روایات پیامبر(ص) و ائمه (ع) و کارهایی است که ائمه (ع) در استنباط احکام داشته‏ اند.

 

در علم اصول مانند محمد بن جریر طبری در مکتب خلفاء من ندیده‏ ام.در سال گذشته از طبری در حجاز کتابی منتشر کرده‏ اند به نام «تهذیب الآثار» که چند جلد دارد، من پیش از این هیچ گمان نمی‏ کردم که در مکتب خلفاء چنین عمقی در فکر اصول فقهی بررسی حدیث وجود داشته باشد. فرض کنید جامع احادیث شیعه آیة الله بروجردی را با مستمسک آقای حکیم کنار هم جمع کنیم، تهذیب الآثار طبری یک چنین روشی است، هم همه‌ی احادیث یک باب را آورده و هم به رجالش رسیدگی کرده و هم دلالت الفاظ و هم به تعارض ادله و ترجیح حدیثی بر حدیث دیگر پرداخته است.

 

در کتاب‌هایی که درباره ترجمه طبری نوشته‏ اند نام این کتاب را دو نفر گفته ‏اند که قبلاً ندیده بودم، یکی در کشف الظنون که می‏ گوید: «کتاب تهذیب الآثار تفرد به فی بابه بلا مشارک» یعنی نظیر ندارد. سپس ابن کثیر دو جا نام کتاب مذکور را برده است و می‏گوید: « من المصنفات النافعه فی الاصول و الفروع، و من احسن ذلک» یعنی در باب فقه یک تألیف ندارد بلکه چندین کتاب دارد. ولی می‏ گوید: « و احسن من ذلک تهذیب الآثار و لو کمل لما احتیج مع الی شئ و لکان فیه الکفایه لکنه لم یتم» یعنی، اگر طبری این کتاب را کامل کرده بود با این کتاب دیگر نیازی به کتاب دیگری در فقه نبود. در جای دیگر باز می‏ گوید:«و کتاب سماه تهذیب الآثار لم ار سواه فی معناه الاّ انه لم یتم و له فی اصول الفقه و فروعه کتب کثیره». این بود گفتار ابن کثیر.

 

اینجانب کتاب‌هایی را که در اصول فقه از طبری دیده ‏ام عبارتست از: التفصیل فی الاصول، اختلاف الفقهاء (که در آن آراء فقها تا عصر خودش از مکتب خلفاء را باز گفته که قاعدتاً رأی را بر رأی دیگر ترجیح داده و اظهار نظر کرده باشد) البسیط فی الفقه (که در کشف الظنون می‏ گوید چندین کتاب است معلوم می ‏شود که موسوعه بوده و دوره ‏ای از کتاب های فقهی بوده است) و نیز کتاب الخفیف فی الفقه اللطیف.

 

این‌ها کتاب‌های طبری در علم فقه و اصول فقه بوده که اگر با کتاب های ائمه فقه اهل سنت مقایسه شود معلوم می‏ شود که نظیر کتب او در کتاب‌های فقهی و اصولی ندارد بلکه باید آن کتب را با کتاب های فقه استدلالی شیعه مقایسه کرد آن وقت اگر او را در مقابل کتاب‌های اصول و فقه شیعه کتاب‌هایی مانند جواهر و مستمسک و مدارک مقایسه کنیم، مانند ماه شب آخر است که در روز گاهی پیدا می ‏شود ، چیزی هست ولی روشنایی ندارد، اما در مکتب خلفاء حقاً بی‏ نظیر است.

 

 

 

علت اشتهار طبری به تاریخ نگاری

اکنون جای این سؤال است که چرا طبری با داشتن این مباحث فقهی و اصولی به نام فقیه معرفی نشده و شهرت نیافته است، در حالی که ابن ندیم در کتاب الفهرست شاگردانی در فقه برای او نام برده که آنان خود دارای تألیف های فقهی بوده‏ اند و می‏ گوید تا زمان ما، مذهب فقهی طبری در مقابل مذاهب فقهی دیگر برپاست و ابن ندیم در سال 385 وفات یافته است.

 

پس چه شده که طبری را مردم جهان به نام تاریخش می ‏شناسند؟ و در صورتی که تاریخ طبری از سه قسم تشکیل یافته:

 

1-  اسرائیلیات و اخبار دروغینی که توسط دشمنان اسلام جعل شده است،


2- افسانه‏ ها،


3- اخباری که به صورت حدیث روایت شده.

 


ولی در باب تاریخ هم، برای شناخت جایگاه طبری باید میان آثار او و دیگر آثار تاریخی مقایسه به عمل آوریم تا ببینیم طبری چه پایه ‏ای در علم تاریخ داشته است، بعد بنگریم که چرا طبری در زمینه تاریخ نگاری نام‏ آور شده است.


تا پیش از اینکه کتاب «عبد الله بن سبأ» و کتاب «صد و پنجاه صحابی ساخته شده » تألیف شود و قرن‌ها قبل تمام دانشمندان اگر تاریخ اصیل و ناب اسلامی را می‏ خواستند بدست آورند، به تاریخ طبری مراجعه می ‏کردند، ولی این امر دلیل نمی ‏شود که مقام فقهی او نادیده انگاشته شود.


یکی از علل مخفی ماندن بُعد فقهی طبری، چگونگی ارتباط او با حُکام زمانش می‏ باشد، زیرا در مکتب خلفاء شهرت عالمان بیشتر بستگی به‏ ارتباطشان با دستگاه خلافت داشته است، که ما آنها را مکتب خلفاء می‏ نامیم، زیرا دستگاه خلافت، امام جمعه و قاضی القضات و... را تعیین می‏ کرده.


ولی بعد از قرن چهارم یکی از خلفای عباسی و بعد ملک ظاهر بیبرس بند قداری در مصر در سال 665 هجری پیروی از غیر مذاهب چهارگانه را منع کرد و گفت کسی که به یکی از این چهار مذهب نگرویده باشد از اهل علم، نباید امام جمعه و نه قاضی و نه امام جماعت بشود، حتی مؤذن مسجد هم نباید باشد، بنابراین موضوع یاد شده سبب از بین رفتن مذهب ابن جریر و دیگر مذاهب (مانند مذهب ظاهری)گردید.

 

 

مُقام طبری در تاریخ نویسی


مسعودی در اول مروج الذهب هشتاد و هفت مؤلف در علم تاریخ را نام می‏ برد که یکی از آنها طبری است، یعنی آنها را در ردیف طبری به حساب می‏ آورد، البته از تاریخ طبری تعریف می‏ کند، ولی هشتاد و هفت مؤلف نام برده که ما نمی‏ توانیم همه آنها را با طبری مقایسه کنیم، زیرا اکثر کتاب‌های آنان امروز در اختیار ما نیست، ولی لااقل می‏ توان میان تاریخ طبری و بلاذُری و مسعودی مقایسه ‏ای انجام داد. دو اثر از بلاذری بر جای مانده، یکی «انساب الاشراف» و دیگری «فتوح البلدان». در احوالات بعضی از این علما مانند بلاذری ، مسعودی، حَمَوی صاحب مُعجَم البُلدان نوشته‏اند که اینان به حجاز رفته و موقعیت جاها را مطالعه می ‏کردند، وقتی که می‏ خواستند درباره غزوه ‏ای بحث کنند می‏ رفتند مثلاً جای غزوه اُحد را مطالعه می‏ کردند، جای غزوه بدر را مطالعه می‏ کردند، اما طبری چون محدث بوده است چند حدیث در آن باب آورده و به بررسی این احادیث پرداخته است و به لسان علمی علمای اصول، تعادل و تراجیح می‏ کرده و جز این چیز دیگری ندارد.

 

در حالی که دیگران چنین نبوده ‏اند مثلاً مسعودی، پنج زبان (هندی، فارسی، سریانی، عربی، ظاهراً یونانی) را به خوبی می‏ دانسته و از اطلاعات کتاب‌های آن زبان‌ها استفاده می‏ کرده است.

 

 

تاریخ طبری، فاقد ویژگی‌ های پژوهش تاریخی

آنچه طبری به‌عنوان تاریخ نوشته در حقیقت علم تاریخ نیست، زیرا علم تاریخ باید حادثه تاریخی را با زمان مقایسه کند و همچنین تناسب آن را با زمان و مکان واقعه ذکر شده مقایسه نماید و ملاحظه کند که آیا در چنین مکانی چنین حادثه ‏ای می‏ شود اتفاق بیفتد؟ و آیا با اوضاع جامعه و زمان هماهنگی دارد یا خیر؟

 

مثلاً در حدیثی از داستان «افک»سخن به میان آمده که بُرَیره جاریه ‏ای بوده که درباره او چنین و چنان شده است و اما هنگامی که زمان حضور بُرَیره را در خانه عایشه بررسی می‏ کنیم، می‏ بینیم همزمان با آمدن عباس بن عبدالمطلب بوده که بعد از فتح‏ مکه می ‏باشد، در حالی که داستان افک را گفته ‏اند قبل از آن (حدود سال پنجم) بوده است و این دو با هم جور در نمی‏ آید.

 

پس برای بررسی یک واقعه تاریخی زمان و مکان را باید ملاحظه کرد، حالت اجتماع را باید ملاحظه کرد تا علم بشود و اگر چنین تحقیقی صورت نگیرد آنچه به‌عنوان تاریخ نوشته شود، بر فرض که در واقع صحیح هم باشد، علم نیست و طبری عملاً این‌گونه تحقیق را ندارد، ثانیاً آنچه در کتاب‌های مسعودی آمده دارای گستردگی وسعه است.

 

مسعودی کتاب‌های تاریخی مشهورش اخبار الزمان است که در دست نیست جز یک جلدش، بعد از آن الاوسط است و سومین کتابش مروج الذهب است، چهارمش التنبیه و الاشراف، و ما روی این دو کتاب بحث می‏ کنیم.

 

در مروج الذهب از معادن و ساختمان‌های عجیب دنیا سخن به میان آورده است و در التنبیه و الاشراف می ‏گوید که وقتی پیامبر اکرم به غزوه ‏ای می‏رفت چه کسی را جای خودش می‏ گذاشت. که اصلاً طبری این امور را متعرض نشده، مثلاً پیامبر اکرم در غزوه احد چه کسی را جای خودش گذاشت و در مدینه چه کسی را. کی از مدینه خارج می ‏شد و کی برمی ‏گشت. تمام این خصوصیات را مسعودی در کتاب کوچکش می‏ نویسد مروج الذهب یک دریایی است از علم ولی تمام این‌ها را کتاب طبری فاقد است.


تاریخ طبری در حقیقت به اسلام لطمه زده است و همین لطمه زدن‌ها و افسانه‏ هاست که او را مشهور کرده است. اگر بنا بود حدیث صحیح وارد کند، لااقل یک نص حدیثی بود، دیگران که بعد از او می‏ آمدند روی این نص حدیثی کار می‏ کردند.

 

من در جلد اول معالم المدرستین نوشته ‏ام:ده نوع کتمان در کار حدیث نگاری مکتب خلفا بوده است و اگر کسی با دقت به بررسی بنشیند آن‌ ها را در تاریخ طبری می‏ یابد.


یک نوع از کتمان آن است که حدیث را نمی ‏آورد و مجمل گویی می‏ کند. طبری این کار را در حدیث انذار یوم الدار در تفسیرش کرده، آنجا که می‏ گوید:«دعی بنی عبدالمطلب و قال لهم ایکم یؤازرنی علی هذا الامر» بعد می ‏گوید:«و یکون کذا و کذا» او به کلّی حدیث را حذف کرده است. این کار را «ابن کثیر» هم در تاریخش کرده که از طبری گرفته است.

 

کاش فقط این بود، گاهی مجمل گویی هم نمی ‏کند، مثلاً در واقعه صفین از نام ه‏ايی نام می ‏برد، می‏ گوید محمد بن ابی‌بکر نامه ‏ای به معاویه نوشت و معاویه جوابی به او نوشت که «لا یَتَحَمَّلُ سَماعَها العامَةُ» یعنی مردم توان شنیدن آن را ندارند. آنچه در واقعه صفین آورده از «نصر بن مُزاحم» گرفته است و این نامه و جوابش در کتاب وقعه صفین نصر بن مزاحم آمده است. مسعودی نیز در مروج الذهب آن نامه را آورده، گویا «ابن ابی الحدید» هم آورده باشد.

 

کاش مشکل تاریخ طبری فقط این بود، از این هم بالاتر است،در نقل وقایع سال 30 ه. درباره درگیری ابوذر با معاویه و تبعیدش می‏ گوید : «و فی هذه السنة اعنی سنة ثلاثین کان ما ذکر من امر ابی ذر و معاویه و اشخاص معاویه ایاه من الشام الی المدینه و قد ذکر فی سبب اشخاصه ایاه منها علیها امور کثیرة کَرِهتُ ذکرَ اکثرِها» در این باب روایات زیادی هست و من کراهت دارم بیشتر آن اخبار را بیاورم.

 

ای کاش نیاورده بود و هیچ نمی‏ گفت ولی می‏ بینیم نوبت به دفاع و عذرتراشی برای معاویه که می‏ رسد می‏ گوید گروهی برای معذور شمردن معاویه مطالبی گفته‏ اند که مطالب ایشان را می‏ آورم.

 

و در نقل نظر دیگران می‏ گوید: «العاذرون معاویه فی ذلک فانهم ذکروا فی ذلک قصة...» آیا این امور چه اموری بوده؟ آیا طبری ناراحت بوده از آنچه بر ابوذر وارد شده و نگفته؟ اگر این است می‏ بایست آنچه که بر کعبه وارد شد نگوید، رمی کعبه به منجنیق را از قِبل ارتش یزید گفته است که کعبه را با منجنیق زدند و سوخت و چه شد، رمی کعبه را از قبل حجاج و سوختن و در هم پاشیدنش را گفته ، قتل عثمان را گفته، قتل حضرت سید الشهداء را با آن تفصیل آورده است.

 

پس حرف جای دیگر است، پس سنگینی واقعیت بر طبری نه از باب ستمی است که بر ابوذر رفته بلکه سنگینی از آن جهت است که ستم به معاویه نسبت داده شده است.

 

عین این حرف را ابن اثیر هم در باره این سال می‏ گوید:«و فی هذه سنه کان فاذکر من ابن ابی‌ذر و اشخاص معاویه ایاه من شام الی المدینه و قد ذکر فی سبب ذلک امور کثیره من سب معاویه ایاه، و تهدیده بالقتل و حمله الی المدینة من الشام بغیر و طاع و نفیه من المدینة علی الوجه الشنیع لا یصح النقل به» ابن اثیر نیز از او پیروی کرده است.

 

ابن اثیر در مقدمه کتاب تاریخش چنین می ‏گوید: آنچه در کتاب تاریخ من آمده در هیچ کتابی نیامده است، من در نقل وقایع آنچه امام ابو جعفر طبری آورده نقل کرده‏ ام . زیرا همه به او رجوع می‏ کند. تا آنجایی که می‏ گوید: اول از تاریخ طبری نقل کردم بعد تاریخ‌های دیگری که مشهور بود بدان ضمیمه نمودم و هر چه او گفته آورده‏ام و آنچه سبب سرزنش بر صحابه نباشد اگر او نیاورده من هم نیاورده ‏ام با اینکه می ‏دانیم هر چه گفته‏ اند صحیح است.

 

ابن کثیر بعد از اینکه اخبار صحابه را می ‏آورد می ‏گوید: «هذا ملخص ما ذکره ابو جعفر ابن جریر رحمه اللّه عن ائمة هذه الشأن و لیس فی ما ذکره اهل الاهواء من الشیعة و غیرهم...»


ابن خلدون نیز همین گونه شبیه سخن مذکور را می‏ آورد و می‏ گوید:«هذا آخر الکلام فی الخلافة الاسلامیة و ما کان فیها من الرده و الفتوحات و الحروب ثم الاتفاق و الجماعة اوردتها ملخصة عیونها و مجامعها من کتب محمد بن جریر الطبری و هو تاریخه الکبر فانه اوثق ما رأیناه فی ذلک و ابعد عن المطاعن و الشبه فی کبار الامة.»

 

 

طبری و نقل افسانه ‏ها

چنین مرد دانشمندی به‌خاطر نقل افسانه‏ هایی که به نام تاریخ اسلام وارد تاریخ کرده مورد مؤاخذه است. وی این افسانه ‏ها را از شخصی به نام «سیف بن عمر تمیمی» گرفته، که دارای دو کتاب بوده به نام «الفتوح و الرَّدّه» فتوحات اسلامی و جنگ‌های ارتداد «الجمل و مسیر علی و عایشه» این شخص به اجماع علمای رجال متهم به وضع و جعل حدیث بوده است.(که این مطلب را در اول کتاب عبداللّه بن سبا نوشته‏ ام)، تا آنجا که متهم به زندقه است.

 

گفته ‏اند او تا سال 170 هم بوده ولی ظاهراً این احادیث را در سال 120 در زمان بنی‌امیه جعل کرده، برای اینکه اکثراً مدح بنی‌امیه است و در زمان بنی‌عباس نمی‏شد این همه از بنی‌امیه مدح و ثنا نمود.پس زمان حیات او باید قبل از روی کار آمدن بنی‌عباس باشد.

 

لازم به تذکر است که این صفت‌هایی که برای سیف می‏ گوییم همه آن‌ها اجماعی است و جای شک‏ و تردید نیست و بر شخصیتی مانند طبری پوشیده نبوده است.

 

افسانه‏ هایی که طبری از او نقل کرده زیاد است، بعضی از این افسانه‏ ها به خواننده بینش غلط می‏ دهد، بلکه باید گفت بیشتر آن‌ها چنین است. از جمله آن افسانه‏ هایی که او جعل کرده و طبری هم در تاریخ خود آورده، داستان فتح دارین است، که اصلاً چنین چیزی در تاریخ وجود نداشته.

 

می‏ گوید: در زمان ابوبکر جنگی اتفاق افتاد به نام فتح دارین، لشکر اسلام در سر راهش دریا بود، تا دارین کشتی‌ها 24 ساعت مسافت را طی می‏ کردند، دستور داده شد همه لشکر به آب بزنند، همه به آب زدند، شتر سوار و اسب سوار و بر سطح آب حرکت کردند، در زیر سم اسب‌ها و پای شترها ماسه بالا آمد که آب فقط روی پشت پای شترها را می‏ گرفت!...

 

در حالی که اصلاً نه دارینی وجود داشته و نه چنین جنگی انجام شده است. آن وقت این داستان دارین را حَمَوی نیز در کتاب معجم البلدان آورده است.

 

یک داستان دیگرش داستان فتح امغیشیا در عراق بوده که باز طبری از سیف نقل می‏ کند در زمان ابوبکر واقع شده، واقعه الیس بوده، خالد بن ولید در این جنگ مقاومت کرد و قسم خورد که اگر پیروزی پیدا کرد لشکریان دشمن را اسیر نگرفته و همه را سر ببرد چون پیروز شد، دستور داد اسیرها را بگیرند و بیاورند، آنجا نهری بود که بعد به نام نهر الدم نامیده شد، دستور داد آب نهر را بگردانند و اسیران را مثل گوسفند در آن نهر سر ببرند، تا نهر از خون آنها جاری شود دو شبانه ‏روز این کار ادامه داشت، آب را گرداندند، قسم خورده بود که از خون آن‌ها نهر جاری کند. طبری می گوید هفتاد هزار نفر را در آنجا کشتند، سر بریدند، تا اینکه قعقاع صحابی به خالد گفت: اگر بخواهی به قسم خود عمل کرده باشی آب را باز کن، آب با خون راه می‏ افتد و خون جاری می ‏شود.

 

او می ‏گوید: خالد هم دستور داد آب را باز کردند خون جاری شد، سه روز آسیاب‌ها از آن آب خون گندم برای لشکر آسیاب می‏ کرد و لشکر 18 هزار نفر بود.بعد می‏ گوید: شهری آنجا بود به نام امغیشیا، این شهر به اندازه حیره بود، دستور داد این شهر را با خاک یکسان کردند.


آیا هولاکو چنین کاری کرده است؟ اصلاً چنین شهری در عالم تا حالا خداوند نیافریده است، قعقاع ابن عمرو را که او به نام صحابی نقل می‏ کند هنوز خدا خلق نکرده است.

 

من در جزء دوم کتاب عبداللّه بن سبا نوشته ‏ام که آنچه در اروپا مشهور است که اسلام با شمشیر پیش رفته است از احادیث سیف زندیق ریشه می‏ گیرد. یازده جنگ ساختگی را در آنجا نوشته‏ ام و آمار داده‏ ام. و این افسانه ‏ها سبب پیدایش این بینش شده که غربی‌ها می‏ گویند اسلام با شمشیر پیش رفته است.

 

از افسانه ‏هایی که غیر قابل قبول است، مانند داستان اسود عنسی، اسود مُتنَبِّی، ادعای نبوت کرد، او را ذوالخمار یا ذوالحمار می‏ گفتند، او به چهارپایی یاد داده بود که سجده کند، و یک چیزهایی خیلی جزئی دیگر، معجزات زیادی برای اسود نقل می‏ كند، و متأسفانه طبری هم آورده است.


این افسانه ‏ها بینش می‏ دهد که معجزات پیامبر هم مثل معجزات اسود متنبی است، برای اسلام شناسان اروپایی این مطرح است، برای مردم عادی این حرف‌ها مطرح است. ما می ‏فهمیم دروغ است، آن‌ها که نمی‏ دانند.

 

در یک افسانه‏ ای دیگر می‏ نویسد:در جنگ‏ قادسیه سعد وقاص، عاصم ابن عمرو و برادرش قعقاع ابن عمرو را که صحابه پیامبر(ص) است (البته هیچکدام را هنوز خدا خلق نکرده است!) در پی یافتن گاو و گوسفند فرستاد، ولی چیزی پیدا نکردند، زیرا چوپانان گاوها را در یک بیشه‏ ایی پنهان کرده بودند، ولی گاوها به زبان عربی فصیح به عاصم گفتند:«کذب عدو اللّه»!

 

در دنبال همان داستان می‏ نویسد:کسری و جماعتش در مدائن بودند، این‌ها این طرف آب بودند، آب طغیان کرده بود، سعد گفت: چه کسی خودش را به آب می ‏زند، باز هم این عاصم بن عمرو داوطلب می‌شود.

 

سیف سعی دارد همه پهلوان‌ها را از قبیله خودش که قبیله تمیم است نقل کند (در کتاب صد و پنجاه صحابه ساختگی در بخش اول صحابه تمیمی را معرفی کرده ‏ام). گفت من با ششصد نفر به آب زدم بعد لشکر دنبال این‌ها رفت و هر جا که اسبی خسته می‏ شد زمین داخل آب زیر پایش بالا می‏ آمد!


به عقیده من این‌ها کار سیف تنها نبوده بلکه عده ‏ای بوده ‏اند که به نام یک نفر بیان شده است، این‌قدر کار، این‌قدر شعر ساختن، این‌قدر صحابی ساختن، قاعدتاً کار گروهی بوده است، ولی به نام سیف آمده، گرچه ما غیر از سیف را نمی‏ شناسیم. این زندیق یا آن زندیق‌ها توجه داشته ‏اند که دستگاه خلافت از قریش است.

 

در آن زمان تعصب قبیله ‏ای بوده بین قحطانی و عدنانی، یعنی بین قبیله قریش و هم سوگندهایشان و بین یمانی‌ها که سبائی‌ها و قحطانی‌ها باشند، مبارزه خیلی شدید بوده. در آن وقت که هنگام از بین رفتن خلافت بنی‌امیه و روی کار آمدن خلافت بنی‌عباس بوده است. یکی از اسبابش تعصب قبیله ‏ای و جنگ قبیله ‏ای بوده است، در چنین وقتی است که افسانه‏ ها در مدح اینان پرداخته می‏ شود. از زمان سقیفه به بعد اینان دو دسته شدند. انصار از قبیله قحطان و یمانی بودند و غالباً آن‌هایی که دور حضرت امیر بودند و با دستگاه خلافت مخالفت داشتند بیشترشان از این طرف بودند، قریش که حکومت دستشان بود تعصب قبیله ‏ای داشتند و خود سیف هم از تمیم بود از نزاری‏ ها و عدنانی‌ها بود، این یک دلیل است.

 

دلیل دیگر اینکه به نام دفاع از صحابه، به دفاع از حاکمان و قدرتمندان پرداخته است. قبل از عثمان والی مصر، عمرو بن عاص بود، والی بصره، ابو موسی اشعری بود، والی کوفه، سعد وقاص بود، در شام هم معاویه بود، که این چهار شهر مرکز به شمار می‏ آمد. عثمان به‌جای عمرو عاص، عبدالله بن سعد بن ابی‌سرح، برادر رضاعی خود را فرستاد و به‌جای سعد وقاص، ولید را که برادر رضاعی دیگرش بود فرستاد و به جای ابو موسی اشعری، عبدالله بن عامر را فرستاد که پسر داییش بود و در سنین 17 سالگی بود. در مدینه هم مروان پسر عمو و دامادش مسلّط بود. واقعاً مسلمان‌ها از ظلم و ستم این‌ها به ستوه آمده بودند.

 

سوابق ولید معلوم است، لازم به گفتن نیست، ولی کسی است که پیامبر(ص) او را برای جمع ‏آوری زکات بنی مصطلق فرستاد، آن‌ها به استقبالش آمدند ولی او ترسید و خیال کرد که می‏ خواهند به او حمله کنند، آمد و گفت اینان آماده جنگ بودند و...که آیه نازل شد: « اذا جائکم فاسق بنبأ فتبینوا» و او را فاسق می‏ گفتند.

 

عبدالله بن سعد بن ابی‌سرح ظاهراً اسلام آورده بود، چند روزی هم چیزهایی برای پیامبر(ص) می‏ نوشت، بعد مرتد شد و رفت مکه و گفت پیامبر به من گفت بنویس «عزیز حمید» من می‏ گفتم که «حمید علیم»می‏گفت هر چه می‏خواهی بنویسی بنویس و لذا پیامبر بعد از فتح مکه چند نفر را مهدور الدم اعلام فرمود گر چه به پیراهن کعبه چسبیده باشند.

 

یکی از آن‌ها همین عبد الله بن سعد بن ابی‌سرح بود، عثمان او را پنهانش کرد، و پس از مدتی نزد پیامبر آورد تا امان بگیرد، پیامبر مدتی ساکت شد، کسی بلند نشد گردنش را بزند. بعد رسول خدا قبول کرد ولی به حاضرین فرمود: چرا بلند نشدید تا گردن او را بزنید، گفتند منتظر بودیم تا با گوشه چشم اشاره کنی. فرمود مگر نمی‏ دانید که پیامبر خائنة الاعین ندارد. این هم سابقه عبداللّه بن ابی‌سرح، آن هم سابقه ولید، سابقه مروان هم از اینکه با پدرش زمان پیامبر به طائف تبعید شده بود معلوم است، این‌ها نیاز به گفتن ندارد.

 

ولید در کوفه یک یهودی ساحر را آورده بود، او در مسجد کوفه سحر می‏ کرد و مردم را دور خود جمع می‏ک رد، او شتر را می ‏خوابانید و کسی از دهان شتر وارد می ‏شد و از دبر شتر در می‏ آمد.


همچنین او یک نصرانی شاعر را هم در نزدیک مسجد کوفه جا داده بود، او شب‌ها با عده‏ای شب‌نشینی می‏ کردند، شراب می‏خوردند و در حال مستی می‏ آمدند از مسجد کوفه رد می‏ شدند، شخصی بود که او را جُندب الخیر می‏ گفتند، هنگامی که دید آن نصرانی مردم را گرد خود جمع کرده و سحر می‏ کند با شمشیر او را کشت. و گفت اگر راست می‏گویی خودت را زنده کن، ولید او را دستگیر کرد و به زندان افکند.

 

همین ولید روزی شراب خورده بود و در حال مستی آمد نماز صبح خواند، گفت من حالا در حال نشاطم اگر می‏ خواهید زیادتر بخوانم و در سجده شعر خواند «علق القلب ربابا- بعد ان شابت و شابا» و بعد قی کرد. عده ‏ای انگشترش را از دست او درآوردند، انگشتری که مهر عمارت بود، بردند نزد خلیفه عثمان و خلیفه آن‌ها را زد. طلحه و زبیر و حضرت امیر و عایشه همه شورش کردند بر عثمان و او را مجبور کردند تا ولید را احضار کند و شاهدان در مقابلش شهادت به شرابخواری او دادند ولی عثمان گفت کجا دیدید برادرم شراب بخورد ؟ و...خلاصه شرابخواری او ثابت شد ولی کسی حاضر نشد ولید را حد بزند، خود حضرت امیر(ع) حد را بر او جاری کرد.

 

اما در مقابل این‌ها چه کسانی بودند؟ عمار یاسر، ابوذر، زید ابن صوحان عبدی، حجر بن عدی، بزرگان و اخیار و ابرار صحابه که تحمل امر به معروف و نهی از منکر را داشتند، قیام می‏ کردند ولی بقیه سکوت می‏ کردند.

 

حال سیف می‏ گوید که ولید شراب نخورده، او خوابیده بوده، این‌ها رفته‏ اند داخل خانه‏ اش و زیر تختش پنهان شدند و هنگامی که او خواب بوده، انگشترش بالا سرش بوده، آن را برداشتند.

 

برای تخریب شخصیت ابوذر و عمار و دیگران، عبدالله بن سبأ را درست کردند: «یک یهودی از اهل یمن به نام عبدالله بن سبأ، در زمان عثمان اظهار اسلام کرد و عقیده به وصایت و رجعت را مطرح کرد و ابوذر و عمار به او گرویدند، همه این‌ها دور او جمع شدند و آن یهودی به آنها گفت شما این دو عقیده را انتشار دهید و به تمام شهرها نامه بنویسید تا از والی خود بدگویی کنند». آن وقت مطالبی را به تفصیل نقل می ‏کند که همه ‏اش دروغ است.

 

اکنون سؤال این است که چطور شد طبری که علامه عصر خودش بوده آن حدیث‏ شناس آن‌چنانی، این احادیث را نقل می ‏کند، این افسانه ‏ها را می ‏آورد، از معاویه دفاع می‏ کند، از مروان، از خلیفه عثمان، از والی عبدالله بن ابی‌سرح، از ولید، از سعید دفاع می‏ کند؟ آنچه مطرح است این است.


چون طبری در عصر خودش آن مقام علمی شامخ را داشته است بعد از او ابن اثیر و ابن کثیر تا ابن خلدون، وقایع صحابه را فقط از طبری گرفته ‏اند و طبری هم حوادث وفات پیامبر تا جنگ جمل را از سیف نقل کرده، خوبان صحابه را بد معرفی کرده، و آلودگان و فاسدان را منزّه و پاکیزه جلوه داده است.

 

هفتاد مدرک و احادیثی از سیف گرفتند، از این هفتاد مدرک، پنج مدرک آن قبل از زمان طبری بوده، ولی آن‌هایی که قبل از طبری بوده ، یکی را دیدم که یک حدیث را از سیف نقل کرده، یک حدیث یا دو حدیث، اما بعد از طبری، شصت و پنج مدرک تا به‌حال احصاء شده، مثل ابن عبد البر در استیعاب، در احوال صحابه، ابن اثیر در اسد الغابه فی احوال الصحابه، ذهبی در تجرید، ابن حجر در اصابة و دیگران.


پس طبری با آن آبرویی که داشت به سیف آبرو داد. و بعد از او دیگران آمدند و از او تقلید کردند، البته اینکه طبری چرا چنین کرده و غرضش چه بوده، ما در اینجا به آن کاری نداریم، او می ‏داند و خدای خودش. ما اثر کارش را می‏ گوییم، می‏ گوییم این اثر را داشته است. در صورتی که برخی کتاب‌های تاریخی در زمان طبری بوده که این اشکالات را نداشته و به فراموشی سپرده شده علّتش همان است که گفته شد. کما اینکه سیره ابن هشام اساساً سیره ابن اسحاق است، با این فرق که ابن هشام هر جا که برخوردی داشته حذف کرده است. بدین جهت سیره ابن هشام مطرح می‏ شود. پس داستان این است که به زورمندان و قدرتمندان و حکومت‌ها احترام بشود ولو به قیمت اینکه ابرار صحابه و اتقیاء صحابه را بکوبیم.

 

طبری سخن کسی را نقل می‏ کند که مالک اشتر را خراب کرده، محمد بن ابی حذیفه را خراب کرده، محمد بن ابی‌بکر را خراب کرده، هر کسی که با حضرت امیر(ع) بوده خراب کرده و هر کس با بنی امیه بوده مدح کرده است.

 

اینکه طبری حدیث غدیر را و حدیث طیر را آورده است، نقض سخنان پیشین ما نیست. زیرا، احمد بن حنبل هم در مناقب حضرت امیر کتاب نوشته و نسائی هم کتاب نوشته است، آن‌ها مانعی ندارند که به عنوان فضائل و مناقب حضرت امیر در مقابل هزارها فضائل و مناقبی که برای دیگران ساخته شده داشته باشد. آن‌ها به‌عنوان نص نمی ‏گویند، نص بر وصایت که ما می‏ گوییم آنها نمی‏ گویند. آنچه مشکل دارد و بیان حقیقتی است که دستگاه خلافت را مشوش کند و هر چیز جز آن به نظر آنان مانعی ندارد! و آنان حدیث غدیر را به گونه‏ ای معنی می‏ کنند که با مشکل حکومت روبرو نشود.

 

سهم شیعه در پاسداری از وقایع تاریخ اسلام بیش از مکتب خلفاء است، کافی است در این باره «رجال»نجاشی و «فهرست» شیخ طوسی را ببینید و ملاحظه کنید که اصحاب ائمه چقدر در سیره و تاریخ نوشته ‏اند. گرچه از زمان شیخ طوسی حوزه‏ های علمیه ما تک بُعدی شده است.


شیخ مفید «جمل» را نوشته است. ولی آیا فقها و آیات عظام ما تمایلی به نوشتن چنین مطالبی نشان می‏ دهند؟ و به تألیف چنین کتبی می پردازند؟

 

کم کم حوزه ‏های ما تک علمی شدند و سیره را کنار گذاشتند، در نتیجه اخبار سیره صحیح که اصحاب ائمه نوشته بودند، در دست نیست. احادیث فقه را از زمان شیخ صدوق پشت سر هم جمع کردند و تنقیح کردند تا زمان آیت الله بروجردی باقی ماند، ولی اخبار سیره را کنار گذاشتند و در نتیجه آن‌ها از دست رفت، حقائق از دست رفت و ما محتاج شدیم که برویم به طرف سیره ابن هشام که کتمان حقایق کرده و ناچار شویم تاریخ اسلام را از تاریخ طبری بگیریم.

 

 

 

 

 

تنظيم و ارسال: سيد علي حسيني ايمني

 

                        منابع: کیهان اندیشه 1368 شماره 25

 

 

 

 

ارسال نظر

وبسايت روستا مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است و از انتشار نظراتی که حاوی توهین یا بی‌احترامی به اشخاص حقيقي يا حقوقي و موارد مغایر با قوانین كشور باشد معذور است.

کد امنیتی
بارگزاری مجدد

درباره روستا
شهدا
حماسه سازان
مردم شناسی
کشاورزی
مشاغل و صنایع
آموزش
ورزش
زنان
خیرین
روستائيان نمونه
بنياد علمي فريد
آئينهاي مذهبي
نهادهای اجرایی
بهداشت
مقالات و مطالب مختلف
دیگر موضوعات

 

 

روستــا20